تقریبا هر ساله مگر در مواردی استثنا ، عاشورا و تاسوعا را مهربان بوده ام . امسال هم همچنین . چیدمان عالی تعطیلات امسال ، این فرصت را فراهم می کرد تا امکان برنامه ریزی برای سفری در روزهای بعد از تعطیلات را در منطقه آذربایجان داشته باشیم . از بعد از ظهر عاشورا تا روز جمعه ، 2.5 روز زمان داشتیم و می توانستیم برنامه مناسبی طرح ریزی کنیم .
با توجه به اینکه رکابزنی خارجی ، جذابیت های بیشتری دارد ، گزینه رکابزنی جلفا تا نخجوان و سپس برگشت به ایران از طریق پلدشت و جاده مرزی ارس تا جلفا ، گزینه قوی تری بود و مورد نظر دوستان قرار گرفت . تیمی 5 نفره را هماهنگ کردیم و قرار بر این شد که بعد از ظهر عاشورا حرکت نماییم .
صبح روز تاسوعا من از کرج حرکت کردم . 3 تا از دوچرخه ها را هم من می بردم و دوستان با یک ماشین ، 4 نفر و 2 دوچرخه قرار بود صبح عاشورا حرکت کرده و بعد از ظهر در جلفا باشند . به همین ترتیب هم عمل کردیم و روز چهارشنبه ساعت 12 بود که با مصطفی تماسی داشتم . تبریز بودند . من هم تبریز بودم و دوستان حدود 30 کیلومتر از من عقب تر بودند . خبردار شدم که گویا پاسپورت یکی از دوستان جا مانده و برای عبور از مرز مشکل خواهیم داشت . هماهنگی و تصمیم گیری در مورد تغییر برنامه را به هادیشهر و بعد از صرف ناهاری موکول کردیم که از نذری مسجد تامین شده بود . بعد از ناهار ، در خصوص برنامه صحبت کردیم و از میان برنامه های مختلفی که ارائه گردید ، مسیر جلفا به پلدشت به چند دلیل ارجح تر تشخیص داده شد و انتخاب گردید . از دلایل این امر این بود که این مسیر بخشی از مسیر برنامه ریزی شده بود ، پر بد از دیدنی ها در مسیر و بسیار زیبا و هم اینکه جاده ای خوب و متناسب با شرایط زمانی و مکانی ما . ساعت 2.5 ، استارت کردیم و از هادیشهر به سمت جلفا به راه افتادیم . اول جاده سرازیری بود و فرصتی می داد تا بتوانیم خودمان را با دوچرخه ها و محیط بعد از یک رانندگی طولانی هماهنگ کنیم .
مسیر حرکت ما از هادیشهر تا پلدشت را می توانید در سایت ویکی لاک ببینید :
از جلفا مسیر پلدشت را در پیش گرفتیم . بلافاصله بعد از خروج از شهر ، جاده به ارس پیووست و ادامه راه را ، ارس در کنارمان بود . تعداد زیاد مراکز خرید و پاساژ هایی که در کنار هم در کنار جاده سبز شده بودند برای دوستان جالب و جذاب بود . اگرچه تمامی مغازه ها بلااستثنا بسته بودند ولی می شد این محیط را در یک روز عادی بخوبی تصور کرد .
در این مسیر از کنار پارک کوهستان گذشتیم . پارکی بزرگ با امکانات اقامتی و رفاهی که برای مسافران در نظر گرفته شده است . من اولین روزهای کار این پارک را بیاد دارم و تغییراتی که در این سالها در این مجموعه صورت گرفته مشهود است . با توجه به اینکه فرصت زیادی نداشتیم از کنار این پارک گذشتیم و به مسیر ادامه دادیم .
در کنار ارس ، کوه های دو طرف بلند و خشن اند . طرح های زیبایی که از هماهنگی کوه هایی با رنگ های مختلف با جریان پر پیچ و خم آب در میان آنها ایجاد می شود بسیار چشم نواز و زیبا بود . هوا در بعد از ظهر یک روز پاییزی چندان خنک نبود ولی نسیم ملایمی که همیشه در کنار ارس جریان دارد ، هوا را مطبوع و دلچسب می کرد . البته اگر مزاحمت پشه ها را که در جاهایی که به رود نزدیک تر بودیم و سرعت جریان رود کمتر بود ، بیشتر بودند نادیده بگیریم .
از کاروانسرای قدیمی خواجه نظر و پارک درنا در کنار آن هم بازدید کردیم و استراحت کوتاهی در این استراحت گاه داشتیم . کاروانسرا بسته بود و امکان بازدید از داخل آن فراهم نشد . ولی فضای زیبایی که اطراف آن ایجاد کرده بودند ، زیبا بود و مناسب برای رفع خستگی . البته تا اینجای مسیر ، جاده صاف بود و هنوز چیزی برای خستگی نبود . در این پارک به امید یافتن آب برای پر کردن قمقمه ها کنار زدیم ولی آب آشامیدنی نداشت . مجبور شدیم قمقمه ها را در اولین پاسگاه مرزی بعد از این پارک پر کنیم .
کنار کاروانسرا ، کوه های سرخرنگی در آنسوی آب وجود دارند که با آب تراشیده شده اند و شکل های زیبایی پدید آمده است .اگرچه زمینش زمین همسایه است ولی زیبایی اش سهم همه کسانی است که ببینند و از زیبایی های آن لذت ببرند .
از کاروانسرا کمی دورتر کلیسای چوپان را کنار راه دیدیم . آن هم بسته بود و امکان بازدید نداشت . البته نمی دانم روزهای عادی باز است یا نه . ولی از بیرون چیزی که دیده می شد ساختمانی بود با طرح سنتی و رنگ و رویی نو که مشخص بود تازه از زیر دست استاد تعمیرکار در آمده است . مشتاق بودیم قبل از تاریکی هوا به کلیسای سنت استپانوس برسیم که برای شب مانی در نظر گرفته بودیم . از روز زمان زیادی نمانده بود و سعی کردیم با سرعت بیشتر ادامه دهیم .
قبل از کلیسا ، شیب های مسیر بیشتر شد و دو جا دیگر توان رکاب زدن را از ما گرفت و مجبور شدیم دست به دوچرخه حرکت کنیم . به بالای بلندی که رسیدیم پهنه سبز و آبی ارس در خاک های زرد و قرمز اطراف ، از بالا دیده می شد و تابلویی بسیار زیبا را پدید آورده بود .
هوا تا تاریکی کمی فاصله داشت که به سه راهی کلیسا رسیدیم . از سه راهی تا کلیسا 1 کیلومتر فاصله بود با شیب 15 درصد . یعنی فقط مسیر پیاده . سربالایی های قبلی کمی خسته مان کرده بود . خستگی رانندگی صبح هم بی تاثیر نبود . هرچه بود دوچرخه ها را دست گرفتیم و بالا رفتیم .
کلیسا در گستره دره ای با شیب زیاد قرار گرفته است که وجود چشمه هایی در بالادست باعث شده که هم آب آشامیدنی و هم آب آبیاری برای درختان اطراف فراهم شود و اطراف کلیسا را درختان میوه فرا گرفته اند . درختان بزرگ هم کم ندارد . تا ورودی کلیسا جاده اسفالته است و در انتهای مسیر ، وارد راه پیاده گذری شدیم که به سمت ساختمان کلیسا می رفت . آب آشامیدنی در چند جا بود . سرویس بهداشتی هم بود ولی کمبود مسافر و زمان امناسب سبب شده بود که همه شان بسته باشند . در ورودی حیاط کلیسا طاقی از سنگ وجود داشت . طاق سنگی در آن فضا ابهتی خاص به مجموعه می داد . کلا حسی که از کلیسا برداشت می شد ، حسی سنگین و سرد بود .. شاید بخاطر سنگ هایی که در ساختمان آن استفاده شده بود .
تعداد مسافرانی که با ما در کلیسا بودند انگشت شمار بود . گروهی جوان خارجی ، دو نفر از بلژیک و دو نفر از فرانسه هم بودند . مکالمه کوتاهم با آنها مروری سریع از خاطره بروکسل و پاریس بود و سوال آنها مقایسه این دو شهر . حقیقتا بروکسل را اگر بخواهم توصیف کنم شبیه مردی اتو کشیده و مبادی آداب است . شهری با جوی سنگین و بسیار رسمی . نمی دانم چرا ولی این حسی بود که از این شهر می گرفتم . ولی پاریس علی رغم تمام شلوغی و بی نظمی و بی در و پیکری اش حس صمیمی تری داشت و دوست داشتنی تر بود . با شنیدن توصیف من از پاریس ، پسران فرانسوی لبخندی حاکی از رضایت و پیروزی تحویل دوستان بلژیکی خود دادند و خداحافظی کردند .
ساختمان اصلی کلیسا بسته بود و فقط می شد از داخل حیاط بازدید کرد . این را در ورودی هم نوشته بودند . دوستان ما معتقد بودند قوانی همیشه راه گریزی دارد . صحبت کوتاهی که بین دوستان و مسئول کلیسا رد و بدل شد ، به نتیجه رسید و با پرداخت 10 تومن ( بدون دریافت بلیط ) ، امکان بازدید یواشکی از کلیسا فراهم شد . من کنار دوچرخه ها ماندم و دوستان از کلیسا بازدید کردند .
کلیسا چندان بزرگ نیست و بازدید از آن زیاد طول نکشید . در این فاصله هوا هم تاریک شده بود و اندک مسافری هم که بودند رفته بودند و تنها مانده بودیم . چادر را برپا کردیم و آماده شدیم تا استراحت شبانه لذت بخشی را در این فضای زیبا داشته باشیم . کار برپایی چادر تازه تمام شده بود که در تاریکی نگهبان کلیسا پیدا شد . گفت اینجا چادر زدن ممنوع است . این را در ورودی هم نوشته بودند . مثل همان عدم امکان بازدید . تصور کردیم این هم بهانه ای است برای دریافت 10 تومن دیگر . او را دعوت کردیم تا کنارمان بنشیند . توضیح داد که این منطقه مرزی کلا قرق است و شب ها بسته می شود . نه کسی حق ورود و خروج دارد و نه حق توقف در این محدوده . گویا این محدودیت را هم بخاطر حفظ امنیت مرز و هم بخاطر جلوگیری از حفاری های زیادی که در این منطقه برای یافتن گنج و عتیقه صورت می گیرد انجام می دهند . نگهبان گفت اگر بمانی مجبور است به پاسگاه اطلاع دهد . ما هم تدارک برای شبروی نداشتیم و بدمان نمی آمد در این مورد با پاسگاه هم صحبتی داشته باشیم تا خددای نکرده به دردسر نیفتیم .پیشنهاد دادیم که پایین تر برویم و کنار پاسگاه کمپ کنیم تا خیال آنها هم راحت باشد که پذیرفته نشد . گزینه برگشت به جلفا هم برایمان زیاد جذاب نبود و در نهایت تصمیم گرفتیم بجای بحث تلفنی ، تا کنار پاسگاه برویم و حضوری صحبت کنیم .
تا پاسگاه 3 کیلومتر بود که 2 کیلومتر آن در کنار ارس طی می شد . بعد از سه راهی کلیسا و بعد از گذر گیت خروجی منطقه آزاد در این جاده ، مجددا وارد جاده مرزی شدیم که با غروب خورشید گذر چند ماشینی هم که دیده بودیم متوقف شده بود و در تاریکی مطلق ، جاده در اختیار خودمان بود . نزدیک وسط ماه قمری بود و نور ماه کامل محیط را روشن کرده بود . تصویر تلالو نور ماه در آب هم دیدنی بود . چنان شرایط رویایی ای ایجاد شده بود که با رسیدن به پاسگاه و دریافت پیشنهاد حرکت به سمت سد ارس ، همه با رضایت به راه افتادیم . مطمئن شدیم که ماشینی در این مسیر تردد نخواهد داشت و جاده به طول 27 کیلومتر با صحنه ای رویایی و اختصاصی در یک شب مهتابی در اختیارمان بود تا با آرامش تا سد ارس رکاب بزنیم . هوا ملایم بود و نور خورشید هم که قبل از غروب کمی آزارمان می داد با نور ماه جایگزین شده بود که ملایم و دوست داشتنی بود . نور ضعیف چراغ هایمان برای روشن کردن جاده کافی بود و با لذت تمام سعی می کردیم از لحظه لحظه این مسیر رویایی استفاده کنیم . جاده ملایم تر شده بود و بددون هیچ مشکلی به آرامی رکاب زدیم و به سمت سد ارس روانه شدیم .
نزدیک تر به سد ارس که می شدیم ، کوه ها ملایم تر و کوتاه تر می شدند و دره بازتر . سرعت جریان رودخانه کمتر می شد و این همراه با بوی ماهی بود که همه جا را پر کرده بود .
به گیت خروجی جاده به سمت سد ارس که نزدیک شدیم ، از فاصله دور ، نور چراغ نگهبان روی صورتمان افتاد . جمع تر شدیم و با هم سمت گیت حرکت کردیم . نور تیزی که از روبرو می زد ، آزارمان می داد و اجازه نمی داد جلو را ببینیم . سعی کردیم با احتیاط پیش برویم . به نگهبان که رسیدیم ، بعد از سوال و جوابی کوتاه همراه با خنده و شوخی ، گیت باز شد و راهی شدیم .
از گیت تا اولین روستا که کمپ ارس می نامند فاصله خیلی کمی است . ما در این سفر ، تدارکمان ف اقامت در سوییت در نخجوان بود و صرف شمام در شهر . با تغییر برنامه اصلا حواسمان نبود که شام تدارک ببینیم . تازه یادمان افتاده بود که شام نداریم . به اولین مغازه که رسیدیم سری زدیم و نان و پنیر و دوغ و … گرفتیم که هیچ کدامشان شام نمی شد . اگرچه بعد از چند ساعت رکابزنی آن هم می چسبید . صدای هیات می آمد . کیوان گفت بریم غذای نذری . ساعت 11 بود و وقت شام گذشته بود . فکری به ذهنم رسید . از مغازه دار پرسیدم که امروز شام نذری داشته اید یا نه . جوابش مثبت بود . شماره آقا رضا را گرفتم و زنگ زدم بهش . گفتم که دوچرخه سواریم و اگر از شام نذری امشب مانده ف مشتری ایم . به پنج دقیقه نکشید که با موتور آمد دنبالمان . با او راهی شدم . فقط 3 تا غذا داشتند . ان هم غنیمت بود . با سه تا غذا برگشتم و مشغول خوردن شدیم . تمام نکرده بودیم که آقا رضا به دو تا غذای دیگه آمد . نمی دانم از کجا ولی پیدا کرده بود. واقعا لذت بردیم از این همه مهمان نوازی . شام را جلوی مغازه خوردیم و برای کمپ ف کمی جلوتر ، آلاچیق هایی را که کنار راه ساخته بودند انتخاب کردیم . آب داشت ولی سرویس بهداشتی هایی که کنارش بود بسته بودند .
چادر را برپا کردیم و مشغول استراحت شدیم تا فردا برای رکاب زنی آماده تر باشیم . یکی از دوستان کیسه خواب نداشت و هوا رفته رفته سرد تر می شد . اگرچه اورا وسط انداختیم تا از کناره ها سوز سرما اذیتش نکند ولی کارساز نبود . چند لایه لباس هم نتوانست کمکش بکند و تا صبح مشخص بود که زیاد نتوانسته بود بخوابد .
من هم خواب زیاد خوبی نداشتم . شب که خوابیدم خیلی خسته بودم .بیدار که شدم احساس می کردم که کلا خستگی ام در رفته است . ساعت 1.5 صبح بود . خوابم نمی آمد . دوستانمان هم کمی تا قسمتی بیدار بودند . عکس ها و میرو نقشه ها را مرور کردم و زور زدم تا باز بتوانم بخوابم . تلاش دوم تا ساعت 4 جواب داد . 4 بیدار شدم . زمان بیداری را 5 تعیین کرده بودیم . مشتاق بودم 5 شود و بیدار شویم و راه را ادامه دهیم . کمی هم حس مردم آزاری گرفته بودم از اینکه میدیدم همراهانمان راحت خوابیده اند و من خوابم نمی برد . 5 که شد همه را بیدار کردم . با هزار و یک روش ممکن که مصداق بارز مردم آزاری بود . همه هم بیدار شدند جز مصطفی . می گفت تا ساعت 7 می خوابم . سوت و جیغ و مشت و لگد هم کارساز نبود و با نرمشی قهرمانانه ، ساعت حرکت را تا 7 تمدید کردیم و من از چادر بیرون آمدم تا طلوع زیبای خورشید را روی دریاچه سد ارس که درست روبروی چادرمان بود ببینم و لذت ببرم .
ساعت 7 چادرها را جمع کرده و آماده حرکت بودیم . از کمپ ما تا تفرجگاه سد ارس کمتر از 2 کیلومتر فاصله بود . از تفرجگاه می شد راحت کنار آب رفت . برنامه اول صبح ما هم همین بود . کنار آب رفتیم و خورشید را که تازه داشت بالا می آمد تماشا کردیم . هوا خنک بود و کمی سخت بود گرفتن حس شروع حرکت .
استارت که کردیم صد متر نرفته یکی از دوچرخه ها پنچر شد . بساط پنچر گیری را پایین ریختیم و ردیفش کردیم .
با سمت پلدشت به راه افتادیم . از شهرک آراز رد شدیم که بازار فروش ماهی دریاچه سد ارس را دارد . در این بازار ، صیادان صیدهای خود از 16 نوع ماهی دریاچه را عرضه می کنند . شنیده بودم که ماهی های خیلی بزرگی دارد . ما که رفتیم مغازه ها تازه باز کرده بودند و خالی از ماهی . به خاطر تعطیلات نه ماهیگیری وبده و نه فروش ماهی . گفتند تا ظهر می رسد . ما که زمان برای انتظار نداشتیم . حتما باید در فرصتی دیگر سری به این بازار ماهی بزنم . در کنار بازار ، رستوران های ماهی هم بودند . تازه اول صبح بود که هرچه فشار آوردیم نتوانستیم ماهی را به عنوان یک صبحانه قبول کنیم و سری به این رستوران ها بزنیم .
از سد ارس به بعد ، راه صاف و کفی بود . با شیبی بسیار ملایم . ارس هم رنگ عوض کرده بود و بجای آن رودخانه پر آب پیچ در پیچ ، پهنه بزرگ و نیزاری دیده می شد که ارس به آرامی در آن جریان داشت و بجز در نقاط خاصی ف اصلا آبد دیده نمی شد و فقط نیزارها دیده می شدند .
مسیر کفی هم لذت خودش را دارد . یکی از دوستانمان ، اولین حضورش در برنامه ها بود و مسافت زیاد خسته اش کرده بود . سرعتش کم شده بود و گروه هم با توجه به زمان بازی که برای برنامه داشت ، با آرامش و هم رکاب با او پیش می رفتند و از مناظر زیبای مسیر لذت می بردند .
بین راه آبمان تمام شده بود و مغازه ای در مسیر ندیدیم . از جوانی در ورودی یکی از روستاها آب خواستیم . دو پارچ آب خنک آورد و کلی تعارف کرد برای ناهار و استراحت و … در همه سفرها سرم رو بالا می گیرم از داشتن همچین هموطنانی . همه مردم این طورند مگر در جاهایی که آزار و اذیت مسافران به حدی می رسد که بومی ها در برابرشان جبهه ی گیرند .
نزدیک تر به پلدشت ، مزرعه خیاری بود . خستگی و بوی خیار بس بود تا ترمزی بزنیم و سری به مزرعه بزنیم . از مزرعه دار خواستیم کمی خیار و کمبوزه بدهد . جمع کرد و داد دستمان . گذاشتم روی ترازو . مقاومت کرد و گفت مهمانید . اصرار ما هم فایده نداشت . پول نگرفت . چه خیاری و چه خرچه ای . آب بدنمان کم شده بود و الان واقعا وقتش بود . خیارها را خوردیم و باقی اش را از فرمان دوچرخه آویزان کردم و تا خود پلدشت خیاز گاز می زدیم .
وارد پلدشت که شدیم ، استقبال مردم دیدنی بود . مردم این شهر کوچک با خارجی ها زیاد ارتباط دارند . خیلی هم مهمان نوازند . کم نبودند کسانی که به انگلیسی و روسی خوش آمد می گفتند . جوابشان را به ترکی می دادم و با شوخی و خوشی رد می شدم . استقبالشان دوست داشتنی و دیدنی بود .
سه تا خربزه گرفتیم و هر یک را روی فرمان یکی از دوچرخه ها آویزان کردیم و به سمت بیرون شهر رفتیم تا در سایه استراحتی بکنیم .
از کنار جمعی جوان رد می شدیم که یکی شان جلو پرید و داد زد هلو مستر . من هم در حال رکاب زدن جواب دادم . هلو . ناوار نه یوخ . دوستانش از خده ترکیدند و خودش هم . من هم حسابی خندهام گرفته بود . 20 متری نرفته بودم که پاکت خربزه پاره شد خربزه کف خیابان ولو شد . حالا من سوزه شدم و همگی به من خندیدیم . نمی شناختیمشان ولی صمیمیتشان از همین برخوردهای ساده منتقل می شد .
بعد از استراحتی کوتاه برای برگشت برنامه ریزی کردیم . از وسط شهر که رد می شدیم ف بوی دیزی در هوا پیچیده بود و دامن دوستان از کف رفته . هوس دیزی کرده بودند و هیچ رقمه راه نداشت . به سمت شهر رفتیم . اول آدرس وانت گرفتیم و برای برگشت با وانت با آقا حجت هماهنگ کردیم . آقا حجت دفتر باربری وانت دارد و خودش هم وانت دارد . شماره اش را می گذارم خواستید پلدشت بروید داشته باشید شاید لازمتان شود .
بعد از هماهنگی و قرار وانت ، رفتیم سمت دیزی و دل سیر دیزی زدیم . دیزی که خوشمزه بود . بعد از چند ساعت رکاب زنی لذتش بیشتر هم شده بود .
آخرین خاطره های سفرمان هم عبور با ماشین از جاده ای بود که قدم به قدمش را با تمام وجود لذت برده بودیم و مروز می کردیم تمام اتفاقات مسیر را . مخصوصا قسمتی را که در شب طی کرده بودیم برایمان خیلی جالب بود .
در این سفر موارد زیر قابل توجه اند :
1- جاده مرزی در فاصله بین جلفا تا سد ارس بعد از تاریکی هوا بسته می شود . در صورتی که در این منطقه سفر می کنید حتما این مورد را در نظر داشته باشید .
2- در فاصله بین پارک کوهستان تا سد ارس ، فقط کلیسا آب آشامیدنی دارد . هیچ روستایی هم در مسیر نیست . د نظر داشته باشید .
3- در حالت کلی عکس بداری از مرز قانونی نیست . در این خصوص سخت گیری زیاد نمی شود ولی دقت کنید . مخصوصا در مناطقس که تاسیسات دفاعی و پاسگاه هستند عکس برداری نکنید .
4- کناره های ارس در خیلی جاها خطرناک اند و خاک سست دارد . زیاد نزدیک رودخانه نشوید .
5- ما برای شب مانی اولین ده بعد از گیت را انتخاب کردیم . امکان چادر زنی در تفرجگاه وجود دارد که گزینه بهتری است . سرویس بهداشتی هم دارد .
6- در صورتی که هوا خیلی سرد بود یا تعدادتان زیاد بود ، می توانید از مسجد ده هم برایشبمانی استفاده کنید . شماره متولی اش را از مغازه های ده می توانید بگیرید .
7- از مسیر پلدشت می توانید به نخجوان هم بروید . می تواند برنامه جالبی باشد که از جلفا به پلدشت و از آن مسیر به نخجوان و دوباره به جلفا رسید .
8- در تبلیغات شاید در مورد بازار مرزی پلدشت شنیده باشید . زیاد در موردش حساب نکنید . چیزی برای دیدن ندارد . خریدی اگر دارید جلفا خیلی بهتر است .
9- در پلدشت با مردم معاشرت کنید . لذت خواهید برد .
10- هر چه از جلفا به پلدشت نزدیک تر می شویم مرز حساس تر می شود . احتیاط واجب آن است که زیاد به مرز نزدیک نشوید .
11- خیارستان ورودی شهر را از دست ندهید . رفتید سلام ما را هم برسانید .
ادامه تصاویر را در گالری زیر ببینید:
من تو سفر كنار دوستان بودم و بسيار خوش گذشت مجددا از همه بخصوص از آيدين عزيز و خانواده محترم همسرشان سپاسگزاري مي كنم ??
گزارشهايت مثل هميشه جالب بود و مفيد