برنامه فراخین بدجور زیر زبونمون مزه کرده بود . جنگل در زمستان چهره متفاوتی دارد و زیبایی متفاوتی . قبل از فراخین تصورش را نمی کردم که زمستان جنگل اینقدر زیبا باشد . کلا این برنامه ها ، نظرم را در مورد خیلی چیزها عوض کرد . در مورد کویر ، در مورد جاده ، در مورد روستا و … . چیزهایی که قبلا برایم خیلی ساده بودند و براحتی از کنارشان رد می شدم را الان بهتر و دقیق تر می بینم و زیبایی هایی که در گذر زندگی به سادگی نادیده گرفته می شوند را می توان در گریزهایی که به گوشه و کنار دنیا ، دید .
بعد از فراخین، برنامه ولشت به کلارآباد را برنامه ریزی کردیم . این برنامه در حالت کلی ، شبیه برنامه فراخین بود . ولی با تفاوت هایی مشخص. شروعی از دریاچه ولشت . ادامه مسیر در مسیرهای کوهستانی تا پیشنبور و از آنجا ، هیجان انگیزترین مسیری که تا کنون رفته ام . جاده جنگلی تا کلارآباد .
جاده ای که برای قسمت انتهایی مسیر در نظر گرفته بودیم ، جاده ای خاکی است با شیب بسیار زیاد و سطحی سنگلاخی. این جاده ، جاده گاز است . به موازات جاده عباس آباد . ولی با طولی کوتاه تر و شیبی بیشتر . در جاهایی از مسیر ، شیب به 28 درصد می رسد .
مطابق معمول ساعت 4 صبح برنامه را شروع کردیم . از تهران و ساعت 5 در کرج ، دوستان کرجی سوار شدند و به سمت جاده چالوس راهی شدیم . ساعت 10 به ولشت رسیدیم . البته کمی مانده به ولشت ، از ماشین پیاده شدیم و دوچرخه ها را براه کردیم . مسیر خشک بود و هیچ اثری از زمستان دیده نمی شد . اگرچه منطقه ولشت کوهستانی است و ارتفاع نسبتا بالایی دارد ولی دریغ از ذره ای برف . زمین هم خشک خشک بود . ما که برنامه ریزی کرده بودیم در صورت گل آلود بودن مسیرها ، ادامه مسیر را از مسیر عباس آباد و جاده آسفالته برویم ، با دیدن این وضعیت به جاده خاکی و آفرود امیدوار شدیم .
از اولین سرازیری که پایین آمدیم ، دریاچه ولشت پدیدار شد . کوچکتر از آنی بود که تصور می کردم . و خیلی هم خلوت . تنها یک ماشین در کنارش پارک بد که برای ماهیگیری آمده بودند . ما هم سریع از کنار دریاچه رد شدیم و تنها توقفمان ، در حد گرفتن چند عکس یادگاری بود . ترجیح می دادیم سریعتر حرکت کنیم تا برای ادامه برنامه فرصت بیشتری داشته باشیم .
بعد از ولشت ، راه سربالایی شد . سربالایی در بعضی جاها هم نسبتا تند بود و گاهی لازم می شد تا دوچرخه ها را دست بگیریم . باید از مسیر مارپیچی که ما را به بالای کوه هدایت می کرد عبور می کردیم . جاده تا بالای کوه خاکی بود و درست در پایان سربالایی ، بعد از روستا ، جاده آسفالته شد و سیر صاف متمایل به سرپایینی . دوچرخه بهنام خراب شده بود و توپی اش درگیر نمی شد . یعنی در حقیقت نمی توانست پدال بزند . آنجا که سرپایینی بود را به زور جاذبه می رفت و آنجا که سربالایی بود ، کمکش می کردیم . ولی ادامه کار امکان نداشت . مخصوصا که جلوتر سربالایی های زیادی داشتیم و علاوه بر مشکل بهنام ، برخی دیگر از دوستان نیز بخشی از انرژی شان را در سربالایی از دست داده بودند .
تصمیم گرفتیم تا پینبور را از نیسان استفاده کنیم . بعد از کلنو و نرسیده به جاده مرزن آباد کلاردشت ، نیسان گرفتیم . دهه چهلی های گروه مایل بودند این مسیر را رکاب بزنند . انرژی شان قابل تحسین بود و غبطه بر انگیز . آنها راهی شدند و ما با نیسان . از پیشنبور رد شدیم و به پینبور رسیدیم . پیشنبور که بودیم نیسان خراب شد و ما فرصتی پیدا کردیم تا در کنار ماشین ، ناهاری بخوریم .
به پینبور رسیدیم و مجدد دوچرخه ها براه شدند . قبل از پینبور ، با دوستان در مورد مسیر نظرسنجی کردیم و علاقه به مسیر آفرود می چربید . علی رغم نظر برخی از دوستان ، جاده آفرود بر جاده عباس آباد چربید ولی باز ته مایه ای از نگرانی ها وجود داشت . راه جدید بود و زمستان و هزار خطر . از پینبور ، سربالایی بسیار تندی در پیش داشتیم . اول مسیر گروهی موتور سوار سینه کوه را می شکافتند و از کوه بالا می رفتند . حضور ما برایشان جالب بود . پیش ما آمدند و دوستان ف نگرانی هایشان را با آنها در میان گذاشتند . در کل از اینکه تصمیم گرفته ایم در زمستان از این جاده عبور کنیم ، تعجب کرده بودند . سه نفر بودند و صحبت هایشان با هم موافق نبود . یکی جاده عباس آباد را پیشنهاد می داد . یکی جاده گاز را و یکی جاده مرزن آباد را . در کل اطلاعاتشان قابل تکیه نبود و ادامه بحث ف چیزی جز خالی کردن دل دوستانمان چیزی نداشت . تشکر کردم و راه کوه را در پیش گرفتم . بقیه دوستان هم آمدند . بعضی با اشتیاق و بعضی با اکراه .
سربالایی ها را یکی بعد از دیگری رد کردیم . وارد جنگل شده بودیم و کم کم رد پای برف دیده می شد . برف زیاد نبود ولی انتظار داشتیم با ادامه مسیر ،به دامنه شمالی برسیم و برف بیشتر شود . سربالایی ها را کلا پیاده رفتیم . در گیر و دار سربالا و سرپایین جاده ، ماشین پاترولی را دیدیم که کنار راه ایستاده بود . ماشینش مجهز به نظر می رسید و خودشان پر مدعا . ما را که دیدند شروع کردند به فاز منفی و اینکه در این فصل امکان ندارد کسی بتواند از این راه رد شود . از اینکه با ماشین رفته اند و نتوانسته اند رد شوند . از گرگ ، از سنگلاخ مسیر و از اینکه تا کمر باید در برف فرو برویم . اگرچه حرف هایشان ته مایه ای از نگرانی را به ذهنم می آورد ولی آنچه از منطق کلی مسیر در ذهن داشتم متفاوت بود و لذا زیاد توجه نمی کردم . ضمن اینکه قسمت مهمی از مسیر را آمده بودیم و به نظر می رسید مسیر روبرو سخت از از مسیر برگشت نیست . ولی اثرش روی دوستانمان متفاوت تر بود. برخی سرد شدند و بی انگیزه . هیچ وقت فکر نمی کردم در برابر حرف بیرونی ، آدمی اینقدر واکنش مشخص و سریعی داشته باشد . اثر این حرف را آنجا دیدم که در مسیری صاف ، در عرض یکساعت ، 800 متر راه رفتیم . با دوچرخه . بلی فقط 800 متر . پاها روی زمین کشیده می شد و منتظر بودند اتفاقی بیفتد . البته نه همه . ولی سرعت گروه خیلی کم بود .
برای اینکه مطمئن شوم از مسیر ، دوچرخه را گذاشتم و آخرین سربالایی را پیاده بالا رفتم . بعد از اطمینان برگشتم و سعی کردم دوستان را به بالا بکشانم . بالا که آمدند و سارزیری که شروع شد ، روحیه ها عوض شد و نفرات شاداب تر شدند . از اینجا به بعد رد هیچ ماشینی دیده نمی شد . برف هم تا کمر نبود . حداکثر 40 سانت شاید . سطح برف یخ بسته بود و براحتی می شد روی برف دوچرخه سواری کرد . به استثنای جاهایی که یخ می شکست و چرخ دوچرخه داخل برف فرو می رفت و دوچرخه با سوارش کله می شد .
به تعداد زیاد رد پای گرگ دیده می شد . اثری از رد آدم نبود . از اولین برفی که روی این مسیر باریده بود ، هیچ انسانی رد نشده بود . قبل از برنامه با یکی از روستای پینبور حرف زده بودم برای بررسی راه . گفته بود آره چند روز پیش با موتور رفته اند . اینجا بود که فهمیدم دروغ گفته است .
دهه چهلی هایمان هنوز نرسیده بودند . در پینبور بچه ها پیشنهاد دادند منتظرشان بمانیم ولی از دوستانی که بودند نگران تر بودم تا دوستانی که مانده اند . به تجربه و توانمندی آنها اعتماد داشتم و ترجیح دادم راه را پیش بگیریم .
پیچی که آخرین نشانه های سمت جنوب را داشت پشت سر گذاشتیم و وارد مسیری با شیب بسیار تند شدیم و دریا نمایان شد . ساختمان های معروف متل قو هم دیده می شدند و به وضوح مشخص بودند و این یعنی اینکه به سمت مقصد سرازیر شده ایم . همان اول مسیر مصطفی از پایین داد زد که مواظب باش. سطح برف یخ زده بود و روی شیب زیاد ، به هیچ شکلی نمی شد ایستاد . خود مصطفی سر خورده بود و تا پایین رفته بود . البته خطرناک نبود . کنار جاده همه جا خاکریز داشت و خطر پرت شدن نداشتیم ولی سر خوردن و افتادن ، خودش مایه آسیب بود . من با زحمت زیاد درست در اول سطح یخ زده ایستادم . در قسمت های قبلی که روی برف بودیم اگرچه سطح برف یخ زده بود ولی لایه ای از برف روی آن را پوشانده بود که سر نمی خورد . اینجا این لایه را شاید باد برده بود یا اینکه بخاطر شیب آن ، سرازیر شده بودند . در هر شکل ، سطح بسیار لغزنده بود . من که ایستادم هنوز کامل برقرار نشده بودم که رضا رسید . روی یخ سر خورد . دوچرخه اش روی یخ کشیده شد و خودش دنبال دوچرخه . اینجا شیب 28 درصد داشت و پر شیب ترین قسمت مسیر بود . رضا پای مرا گرفت و به هر زحمتی بود متوقف شد . حالا هر دو در شرایط ناپایدار بودیم و از این وضع خنده مان گرفته بود. حتی نمی توانستیم بایستیم . به رضا گفتم دوچرخه را نگه داشت و به آرامی از کیفم دو جفت جوراب روز مبادا درآوردم و روی کفش پوشیدیم . کف کفش چسبنده شد و بهتر شد . شیب را پایین آمدیم تا پایین تر ، شیب ملایم تر شد و دوباره سوار دوچرخه شدیم .
ادامه مسیر ، کم کم از برف زمین کاسته می شد . ولی زمین یخ زده بود و راحت می شد رکاب زد. بعد از مدتی با کاهش ارتفاع ، هوا گرمتر شد و یخ زمین آب شد . رکابزنی در زمین گلی سخت تر و سخت تر می شد . گل نرم بود و دوچرخه ها تا حدود 10 تا 15 سانت در گل فرو می رفتند . گلش مانند گل دریاچه حوض سلطان چسبنده نبود ولی راه دور بود و زمان زیادی تا تاریکی هوا نداشتیم . در جایی از مسیر ، لودر از جاده رد شده بود . چرخ های بزرگ لودر ، گل را به سمت کناره ها هل داده بودند و ارتفاع گل در کناره ها تا نیم متر هم رسیده بود . در رد لاستیک هم که گل نداشت ، آب جمع شده بود . این قسمت ها خیلی سخت بود . همین جاها بودیم که به تاریکی خوردیم . گروه عقب مانده نیز به ما رسیدند . با احتیاط و به آرامی به راهمان ادامه دادیم . با دیده شدن اولین نشانه های زندگی ، کم کم جاده نیز بهتر شد و اواخر مسیر را با سرعت زیاد طی کردیم .اینجا آنقدر سخت شده بود که اصلا نتوانستیم عکس بگیریم و تقریبا از این قسمت عکسی نداریم .
به متل قو که رسیدیم وضعیت دوچرخه ها اصلا خوب نبود . پر گل شده بودند . بهتر دیدیم آدرس کارواش را بگیریم و قبل از بارگیری دوچرخه ها ، آنها را بشوییم .
حدود ساعت 8 ، دوچرخه ها را بار زده و به سوی کرج راهی شده بودیم .
در مورد این برنامه موارد زیر قابل توجه اند :
1- اگر قصد دوچرخه سواری از ولشت تا کنار دریا را دارید ، این مسیر را به عنوان مسیری سنگین در نظر بگیرید . پیشنهاد می کنم برای زمستان که روشنایی روز محدود است ، حتما از پینبور شروع کنید تا به تاریکی نخورید . همچنین وضعیت آب و هوا را به خوبی چک کنید .
2- اگر قصد دارید مسیر ساده تری را طی کنید ، می توانید از جاده آسفالته عباس آباد که موازی این مسیر است حرکت کنید . آنجا نیز زیبا و دیدنی است .
3- با توجه به اینکه این جاده کم تردد است و در وسط مسیر هیچ روستایی وجود ندارد ، در صورتی که قصد تردد از این مسیر را دارید حتما با نفرات پشتیبان داشته باشید .
4- پروفیل مسیر این سفر را می توانید در سایت ویکی لاک در آدرس زیر ببینید
ادامه تصاویر را در گالری ببینید :
عالی. خاطراتش دوباره زنده شد