ید امسال ، عید متفاوتی بود . عیدی بسیار متفاوت تر از آنچه که تا امروز دیده بودم . اسفند ماه برای عید برنامه های خیلی زیادی داشتیم . دشت سوسن و باکو و گرجستان و …. . همه آنها وقتی به هم ریخت که برنامه کاری شرکت طوری عوض شد که مجبور شدیم شب ها تا دیر وقت و تا آخرین روزهای سال سر کار باشیم تا پروژه را سر وقت برسانیم . و برنامه ای که برای تعویض خانه در پیش گرفته بودیم همین روزها جور شد و تو این شلوغی ، اسباب کشی و کلی کارهای اداری مربوط به خرید و فروش هم اضافه شد. شب عید آخرین تلاش ها به آنجا رسید که اسباب ها را داخل خانه بریزیم و همزمان که داخلش کابینت نصب می شد و شیر و پکیج و …. جمع و جور کنیم و ظهر حرکت کنیم سمت خانه پدری تا تحویل سال را در کنار خانواده باشیم و 5 کیلومتر مانده به خانه با یک تصادف شدید ، ماشین را ناکار کنیم . اینها مرا یاد ضرب المثلی می اندازد . می گویند یکی رفته بود شکار و چیزی شکار نکرده بود . پرسیدند چرا نتوانستی شکار کنی گفت به هزار و یک دلیل . گفتند اولیش را بگو گفت گلوله نداشتم . گفتند همین کافی است . برای ما هم همین ها که گفتیم کافی بود که برنامه های عیدمان عوض شود و تعطیلات عید را اسما در کنار خانواده و لی در واقع دنبال کارهای تصادف ماشین باشیم . هفته دوم عید را هم سر کار بودم و مثل قبل عید شب ها تا دیر وقت مشغول تلاش . تعطیلات سه روزه قبل از 13 ، آخرین فرصت استفاده از تعطیلات بود و اگرچه عقل سلیم ، ترجیح می داد که بمانم و کمی از کارهای عقب افتاده را جلو بیاندازم ولی عقل سخیف حکم کرد که کارها همیشه هستند و باید فرصت ها را برای دیدن زیبایی هایی که در گذرند غنیمت شمرد . بررسی اجمالی آب و هوا و اقلیم و جغرافیا و عوامل مختلف ، نشان تیرمان را به سمت دشت مغان منحرف کرد . تصمیم گرفتیم از آخرین نقاط مغان ایران شروع کنیم و در امتداد ارس تا آنجا که می شود ادامه مسیر دهیم .
در مورد دشت مغان شاید لازم باشد کمی توضیح دهم . دشت مغان منطقه ای گرمسیری است و جلگه ای بسیار حاصلخیز. این منطقه با اردبیل کمتر از 100 کیلومتر فاصله دارد ولی اگر نمی شناسید شاید باور نکنید که آب و هوایش بیشتر به خوزستان شبیه است تا آب و هوایی که از آذربایجان در ذهن داریم . اینجا جلگه ای است که در امتداد رود ارس ایجاد شده است و ارتفاعی حدود 200 تا 700 متر دارد . حدود یک سوم از این منطقه بزرگ که کلا دشت مغان نامیده می شود در ایران و باقی در خاک جمهوری آذربایجان است. مغان ایران شامل شهرستان های گرمی ، بیله سوار و پارس آباد است . رود ارس که قبلا در خصوص آن توضیحاتی داده بودیم ( اینجا )بعد از گذر از پلدشت و جلفا و خدافرین ، به محدوده مغان وارد می شود و در نزدیکی بیله سوار وارد خاک آذربایجان شده و از آنجا رو به خزر پیش می رود .
سفر ما از گرمی شروع می شد . گرمی از دو شهر دیگر مرتفع تر است و در قسمتی که حالت تپه ای دارد و در ارتفاع 700 متری قرار گرفته است . برای سفر به گرمی ، با اتوبوس هماهنگ کردیم . تعاونی 17 برای گرمی ماشین دارد و برخورد دفتر تهران برای دریافت بلیط و برخورد راننده برای بار زدن دوچرخه ها ، عالی و بدون هیچ مشکلی بود . برای شب مانی هم شهرهای اصلاندوز و جانانلو را در نظر گرفتیم . از گرمی تا اصلاندوز حدود 140 کیلومتر فاصله بود و راهی نسبتا طولانی را پیش رو داشتیم . برای روز دوم هم مسیری حدود 80 کیلومتر در نظر گرفتیم . برای بازگشت دوستان ، اتوبوسی از عاشق لو هماهنگ کردم و خودم تصمیم گرفتم از جانانلو به جلفا بروم و بعد از سیزده بدر از آنجا برگردم .ترک های مربوط به این برنامه را در سایت ویکی لاک آپلود کرده ایم که در انتهای گزارش آورده شده است.
برای اقامت با خانه معلم و ستاد اسکان نوروزی هماهنگ کردیم و در شهرهای مقصد جا رزرو کردیم . شب چهارشنبه 9 فروردین 96 از تهران دوستانمان سوار اتوبوس شدند و من و حاج مصطفی را هم از کرج سوار کردند و به سمت گرمی به راه افتادیم . داخل اتوبوس به خوبی استراحت کردیم و ساعت 7 صبح که در گرمی پیاده شدیم ، کاملا فرش و آماده حرکت بودیم . صبح که رسیدیم هوا تازه داشت روشن می شد و با آماده شدن ما و بستن بار دوچرخه ها ، هوا هم روشن شده بود و به راه افتادیم .
گرمی در داخل دره ای قرار دارد که دو طرفش را تپه ای نه چندان بلند احاطه کرده واین تپه ها انقدر نزدیک هم اند که در حقیقت شهر در باریکه خیلی کوچکی بنا شده است . بریا شروع ف اولین تپه را بالا آمدیم و در جاده ای که به سمت بیله سوار و پارس آباد می رفت قرار گرفتیم . زمین سبز سبز بود و گندم ها تا حدود 10 تا 15 سانت در دو طرف مسیر بالا آمده بودند . جاده خلوت جلوه زیبایی داشت و با بالا آمدن آفتاب زیبا تر هم می شد . لباس های گرمی که برای فرار از سرمای صبحگاهی به تن کرده بودیم بیشتر از 6-7 کیلومتر دوام نیاوردند و با بالا آمدن خورشید ، لباس ها را سبک کردیم تا جایی که نزدیک ظهر ، یک لا لباس هم به نظر اضافه می آمد .
روستاها پشت سر هم در کنار مسیر قطار شده بودند . کنار راه نانوایی دیدیدم و آقای شمعدانی ، نانی گرفت تا جایی برای صبحانه بایستیم . جلوتر کنار ده بعدی ف سگ ها حمله کردد و نه یکی ، نه دو تا حدود 15 تا سگ دوره مان کردند . نان آقای شمعدانی هم صرف پذیرایی از سگ ها شد و سگ هایی که بعد خوردن صبحانهمفصل ف با ما رفیق شده بودند بدرقه مان کردند .
به ده مرادلو رسیدیم . سراغ نانوایی را گرفتیم . نانوایی بربری پر بود از سحرخیزانی که برای صبحانه جمعه دنبال بربری آمده بودند و شاطر جوانی که به آرامی نان ها را داخل تنور می چید . خیلی طول کشید تا آماده شود و نفرات هم هی اضافه می شدند . اولین نان ها که از تنور در آمد جمعیت یکصدا صدا زدند مهمان بیا بردار ، اول مهمان ف مهمان رو راه بندازید و منو فرستادند جلو تا اولین های تنور سهم مهمان باشد . در مدتی که منتظر نان بودیم از مبدا و مقصدمان پرسیدند و تشویقمان کردند . انسان های بسیار خوب و دلنشینی بودند .
بعد از مرادلو کم کم زمین های گندم با گله گله باغ های هلو و زرد آلو جایگزین می شد . گندم ها هم بزرگتر بودند . یکرنگی سبز ، جای خودش را به تکه های بنفض و زمین های زرد کلزا می داد که در زمینه ای سبزتر خودنمایی می کردند .
در مسیر بیله سوار قرار داشتیم و قبل از اینکه به بیله سوار برسیم ، مسیر ما به سمت شهر کوچک جعفرآباد کج می شد . متفاوت ترین صحنه ها را در فاصله بین سه راهی جاده اصلی و قبل از بیله سوار تا جعفر آباد دیدیم . زمین های گندم آرمیده در تپه ها ، پرنده هایی که بال سر گوسفندها در پرواز بودند ، باغ های رنگارنگ و باغچه های پر از گل .
بعد از جعفر آباد ، باغ های کشت و صنعت مغان شروع شد . باغ ها از جاده فاصله داشتند ولی از فاصله دور هم پهنه عظیم باغ ها دیده می شد . این کشت و صنعت طرحی بوده است که در دهه پنجاه اجرا شده و با انحراف مسیر آب ارس و استفاده از آن ، این دشت را آباد کرده است . این زمین ها بسیار حاصلخیز اند و بیش از یکبار در سال از آنها محصول برداشت می شود . بخش هایی از کشت و صنعت ، باغ اند که در محدوده بعد از جعفر آباد واقع اند . زمین های کشاورزی هم در محدوده بین پارس آباد و اصلاندوز کشیده شده اند . علاوه بر آن مجتمع های دامداری و لبنیات و …. هم در این محدوده وجود دارد .
کمی مانده به پارس آباد ، از مسیر فرعی کشت و صنعت راهمان را به سمت اصلاندوز کج کردیم . زمیی صاف و پر برکت که کلا سبز و زرد بود . در ورودی این مسیر ، گیتی بود که بریا استراحتی کوتاه در کنار آن نشستیم . از نگهبان در مورد کشت و صنعت پرسیدیم . جوابش زیاد حاکی از رضایت نبود . آنجا را بی رونق می دانست و می گفت روز به روز وضعیت بد تر می شود . توضیحاتش بیشتر نارضایتی از تعداد نفرات شاغل بود . وجود مجموعه ای با این عظمت ، برکتی است برای این منطقه و وضعیت جامعه مستقیما از وضعیت این مجموعه تاثیر خواهد پذیرفت .
از نگهبانی قمقمه ها را پر کردیم و به مسیر ادامه دادیم . هوا کاملا گرم بود و وقتی از کنار زمین هایی که آبیاری بارانی می شدند می گذشتیم ، پودر آبی که در هوا پخش می شد ، لذت مناظر را مضاعف می کرد .
در قسمت های میانی کشت و صنعت ، دریاچه ای برای ذخیره آب ایجاد کرده اند . قرار اولیه مان ، صرف ناهار در کنار این دریاچه بود . ولی گرمای هوا ، انرژی مان را بیش از انتظار می گرفت و منظره های زیبایی که ما را برای ثبت عکس هایی متوقف می کردند اجازه نمی داد سرعتمان را بالا ببریم . بریا ناهار در بین راه و جایی که اسمش را تلمبه خانه می گفتند توقف کردیم و استراحت کوتاهی داشتیم .
بعد از ناهار مسیر را ادامه دادیم . با ادامه مسیر ، کم کم زمین ها جای خود را به درختان زیتون دادند . من نمی دانستم که اینجا درخت زیتون هم پرورش داده می شود . کم هم نبودند . قسمت هایی که برای کشت زیتون در نظر گرفته شده بودند حالت تپه ای داشتند . دریاچه هم در امتداد همین تپه ها قرار دارد ولی از جاده دید ندارد . نشانه دریاچه لوله های بزرگی است که در زیر جاده خواهید دید و بعد از لوله ها ، با پی گرفتن جاده ای ه سمت جنوب می رود به دریاچه می توان رسید . دریاچه پر آب بود و دیدنی تر از دریاچه تصویری بود که از دشت سرسبز در بالای تپه می شد دید و جنگلی از انبوه درختان زیتون .
از سراشیبی که پایین آمدیم تا جایی که جاده کشت و صنعت تمام می شد فاصله زیادی نبود . جاده از این به بعد صاف بود و منظره هایی که دوباره و دوباره و دوباره تکرار می شدند . از دشت های سبز و زرد .
با اتمام جاده کشت و صنعت ، از کنار مسیری که به پارس آباد می رسید ، مسیر میانبر خاکی ای را ادامه دادیم تا زودتر به جاده اصلان دوز برسیم . کنار جاده پر روستاهای بزرگ و کوچک بود و زمین های کشاورزی بر خلاف زمین های کشت و صنعت ، کوچکتر بودند . جاده نسبتا شلوغ بود . این قسمت ف محدوده اصلاندوز بود . گفتن این نکته برایم دشوار است ولی شرط امانت ، بیان دیده هاست . اگرچه در صحت و دقت آنها ممکن است تردید باشد . ما از گرمی که شروع کردیم و تا پایان مسیر کشت و صنعت ف مردم زیادی را دیدیم و رفتارهایی پر از احترام و توجه . در گرمی ، روستایی ها ، دعوت می کردند که مهمانشان شویم و در جاده ها ، به آرامی از کنارمان می گذشتند و توجه داشتند . ولی با نزدیک تر شدن به اصلاندوز ، دنیا یکباره رنگ عوض کرد . اگرچه گفتنش سخت است ولی انسان های مهربان تبدیل به کسانی شدند که در فاصله 10 کیلومتری تا اصلاندوز با الفاظ نامناسبی ما را خطاب می کردند . نه یکی دو مورد که چندین مورد . ماشین هایی که از لاین مخالف به عمد ماشین را به روی ما می راندند یا با صدای بوق و ترمز ، دلهره به جانمان می انداختند . از مردم اصلاندوز که به کرات و به جزئیات از ما می پرسیدند در مورد خودمان و سفرمان و پرسش هایشان بر خلاف آنچه در گرمی و جعفرآباد و … دده بودیم رنگ کنجکاوی نداشت که بیشتر فضولی بود . بچه هایی که سگ ها را برای حمله به ما تحرک کردند و …. . متاسفانه تفاوت آشکاری بین سطح برخورد این شهر و محدوده با شهرهای اطرافش وجود داشت . تفاوتی که حتی مرا که به خیلی از جاهای آذربایجان و با فرهنگ شهرهای مختلف آشنا هستم شگفت زده کرد . نمی دانم درست است نوشتن این مطالب یا نه ، ولی لازم می دانم از اصلاندوزی ها گلایه کنم . شاید این مطلب را خواهند دید و شاید پاسخی داشته باشند ولی در هر حال آنچه در این شهر گذشت اگرچه کاملا بد نبود ولی نقاط قابل تامل زیاد داشت.
شب را در مدرسه ای در اصلاندوز که برای اقامت مهمانان نوروزی تدارک دیده شده بود ماندیم . خوب بود . راحت و گرم و دوش گرمی که خستگی 140 کیلومتر رکابزنی را از تنمان در آورد .
صبح روز بعد ، برنامه داشتیم که ساعت 8 در جاده باشیم و همین شد .
بعد از اصلاندوز ، به ارس نزدیک تر بودیم و خیلی جاها ، ارس در کنار جاده قرار می گرفت . کوه ها کم کم بلند تر می شدند و به جاده نزدیک تر و جاده رفته رفته در محاصره کوه و رودخانه قرار می گرفت . در خروجی اصلاندوز نان تازه گرفتیم و جایی کنار میل مغان که بند انحرافی آب اری به دشت مغان است ، صبحانه خوردیم .
از اصلاندوز به بعد ، منطقه خداآفرین شروع می شد . مسیر در کنار رود ادامه می یافت ولی 2 جا ف گردنه های نسبتا مرتفعی را در مسیر رد کردیم . گردنه هایی که سردتر بودند و علف هایشان تازه داشت جان می گرفت . بر خلاف پایین تر ها که علف ها تا زانو می رسید . گردنه های سبز ، زیبا بودند و بالاتر که می رفتیم زیبایی زیر پایمان بیشتر می شد .
اولین روستاهایی را که بعد از منطقه اصلاندوز دیدیم ، رفتار گرم مردم شروع شد و باز مهربان تر از آنی بودند که فکرش را می کردیم . تفاوت آنقدر عجیب بود که در بین راه از چند نفر سوالی پرسیدم تا ببینم نظر محلی ها چیست. به چند نفر از مردم خداآفرین گفتم که ما از گرمی حرکت کرده ایم و کجاها را دیده ایم و اینکه در بین راه فقط یکجا بود که اذیتمان کردند . همه بی درنگ گفتند اصلان دوز . این پرسش را از نفراتی جدا از هم و از ده ها و شهرهای مختلف پرسیدم و جالب اینکه پاسخ یکسانشان حیرت مصطفی را هم برانگیخته بود .
خداآفرین کوهستانی تر است و سرد تر . علف ها جوان تر بودند .ولی در جای جای این منطقه هم گل های ریز در کنار راه دیده می شد . و ارس که دیگر خیلی نزدیک ما شده بود .
مقدار رکابزنی که برای روز دوم در نظر گرفته بودیم ف کمتر بود . پس بی عجله و آرام در مسیر یش می رفتیم . آقای شمعدای هم اجازه نمی داد ذره از زیبایی ها از قاب دوربینش دور بیفتد و با حوصه و دقت ، زیبایی های مسیر را ثبت می کرد .
به سه راهیی خمارلو که رسیدیم ساعت حدود 1 بود . به سمت شهر رفتیم تا هم ناهاری بخوریم و هم مجوز اقامت در کمپ اسکان نوروزی بگیریم . شهر خمارلو در زیر کوهی قرار گرفته که جنگل های ارسباران گله گله از روی آن شروع شده اند . در این فصل خیلی زیبا و دیدنی است . همه جای شهر هم پر بود از بنرهایی که برای خوشامدگویی به مهمانان نوشته بودند . ناهار را در کبابی خوردیم . کبابی های این منطقه را نباید از دست داد . در اصلاندوز و در فاصله اصلاندوز تا خداآفرین ، در کنار مسیر کبابی هایی بودند که از تولید به مصرف ، گوسفند را تبدیل به کباب می کردند . این نوع قصابی – کبابی ها در روستتای قصابه مشگین شهر هم هست و در مسیر قوتورسویی می بینیم . احتمالا در مسیر پارس آباد بیله سوار بیشتر هم باشد . ما که از مسیر کشت و صنعت آمدیم این شهرها را ندیدیم . گوشت تازه ، خوشمزه و خوش طعم بود و ارزان . و برای یک رکابزنی طولانی ، پر پروتئین و عالی .
بعد از ناهار ، آرام آرام راهی جانانلو شدیم . در مسیر از پل های تاریخی خداآفرین بازدید داشتیم . بعد از پل با عبور از گردنه ای نسبتا مرتفع و با گذشتن از تونل ، به سمت جانانلو راهی شدیم . بعد از خروج از تونل بود که متوجه شدیم که جاده قدیمی این مسیر ، از کنار تونل عبور می کند و با عبور از آن جادهنیازی به ورود به تونل نیست . اگر می دانستم آن مسیر را می رفتیم . تونل خطرناک است و ترسناک .
مانده به جانانلو ، تفرجگاه سد خدافرین است . اط قایق رانی و موسیقی سنتی و آش و عکس و … هر چه فکرش را بکنید بود . این سال ها ، جانالو را جزئی از منطقه آزاد ارس کرده اند و با تلاش های منطقه آزاد ، در این منطقه هم امکاناتی برای مسافران ایجاد می شود . موثر هم بوده است و مسافر جانانلو نسبتا زیاد بود . نه به اندازه جلفا ولی گویا خداآفرین پس از جلفا و تبریز، مسافرپذیرترین شهرستان استان است .
در تفرجگاه با جوانان نیکی آشنا شدیم که نمایشگاه عکاسی را در داخل اوبا ( چادر عشایری ) دایز کرده بودند و عکاسی می کردند . عکس هایی با هم گرفتیم و کلی اطلاعات رد و بدل کردیم . پیج اینستاگرامشان را اینجا می گذارم تا اگر دوست داشتید سری بزنید و لذت ببرید از ذوق این جوانان .
آش دوغ هم که جای خود دارد . حتی اگر قرار باشد دوچرخه سواری کنی ، حتی اگر نخود داشته باشد و … نمی شود از آش دوغ با یک کاسه گذشت . دومی را هم زدم و جای همه دوستان را خالی کردم .
از مسیر کنار دریاچه سد ، به سمت جانانلو رفتیم . مدرسه محل اقامت را یافتیم و مستقر شدیم . وسایل مختصری برای شام گرفتیم و بعد از شام و استراحتی کوتاه خوابیدیم تا برای فردا استراحتی کرده باشیم .
برنامه در اصل دو روزه در نظر گرفته شده بود .صبح فردا برای رفتم عاشق لو . با نیسانی که مسیرش سمت جلفا بود . اتوبوس را هماهنگ کرده بودم ولی راننده گفته بود برای اطمینان بیشتر یک نفر بیاید و با اتوبوس برگردد تا جا پر نشود تا جانانلو . حدود ساعت 9 بود که به جانانلو رسیدیم . باران کم کم شروع به باریدن کرده بود . از اتوبوس که پیاده شدم باران هم شدید تر شد و فرصت نمی داد تا دوچرخه بچه ها را داخل ماشین بچینیم . دوچرخه ها را بار زدیم و دئوستانمان به راه افتادند . من هم قرار بود از جانانلو با ماشین های گذری به سمت جلفا بروم . باران شدید تر شده بود و راه ها خلوت بود . رخوت هوای بارانی مسافران نوروزی را گرفته بود و کسی بیرون نیامده بود . بعد از دقایقی انتظار اولین نیسان آمد . دوچرخه را پشتش انداختم ولی مسیش بیشتر از 5 کیلومتر نبود . ولی همین 5 کیلومتر کافی بود که در مسیر حرکت قرار بگیرم . سر سه راهی طوطلی که پیاده شدم ، باران آرامتر شده بود و هوا عالی بود . جاده هم خلوت و رویایی . تصمیم گرفتم بجای انتظار در زیر باران به مسیر ادامه دهم تا جایی که ماشین دیگری پیدا شود . دوچرخه را که سوار شدم علی رغم بارش نم نم باران ، تصمیمم برای سوار شدن کم رنگ تر می شد و می خواستم تا خود جلفا ادامه دهم . راه دوری است نسبتا. حدود 160 کیلومتر و سربالایی و پر از پردنه های با شیب بالای 7-8 درصد . با حساب سر انگشتی نشدنی بود ولی تصمیم گرفتم بصورت متناوب دوچرخه سواری کنم و استراحت هایم را سوار ماشین شوم تا بتوانم به موقع برسم . در هوایی رویایی تا عاشق لو رفتم . باران تند تر شده بود و من کمی خیش شده بودم . پانچو را در آردم و مجهز کردم خودمک رو و به مسیر ادامه دادم . کمی جلوتر باز نیسان دیگری با من هممسیر بود و قرار شد مرا تا مرزآباد برساند . این قسمت از عاشق لو تا مرزآباد شاید زیباترین قسمت کناره ارس است . حیفم می آمد با ماشین بروم ولی زیر باران چاره دیگری نبود .
از مرزآباد دوباره شروع کردم دوچرخه رو . باران بند آمده بود و هوا داشت گرم تر می شد . پانچو پلاستیکی بود و با گرمای بدتنم ، رطوبت بارانی که پیش تر روی لباس هایم بود ، بخار می شد و دم کرده بودم . اگرچه باران نبود ولی کندم پانچو را هم تست کردم . لباس های خیس جلوی باد خیلی سرد می شدند . اشتباهم این بود که گذتشته بودم لباس هایم خیس شوند . به همان شکل ادامه دادم . پیچ های پشت سر هم را رد کردم. جلوتر که می رفتم تز رنگ و بوی بهار کاسته می شد و انگار فیلمی از فصل ها را در جهت عکس نگاه می کردم . به نوردوز که رسیدم همه جا کاملا خشک بود . دیداری کوتاه با دو موتورسوار هلندی که از اروپا با موتور آمده بودند و از مسیر ایران راهی آسیای میانه و مغولستان بودند داشتم و بلافاصله مسیر را در پیش گرفتم . در بیشتر قسمت های این مسیر قله کمتال را می توان دید . کوه های سر برافراشته به رودخانه نزدیک تر می شوند و دره رود باریک تر . اینجاها ارس خروشان تر است و راه هم ناهموار تر و یکی بعد از دیگری باید بالا رفت و پایین آمد . باد هم اینجا شدید تر است . باد موافق بود و راحت تر می شد حرکت کرد .
15 کیلومتر مانده به سیه رود دوباره سوار وانت شدم و وانت پیکانی که مسیرش تا جلفا بود . ولی می پگفت سیه رود برای ناهار توقف خواهم کرد . تا سیه رود را سریع آمدیم ولی برای ناهارشان منتظر نشدم . استراحتی کوتاه سر حالم آورده بود و در هوایی که آفتابی بود و خشک به سمت هادیشهر ادامه دادم . سرحال بودم و اصلا احساس خستگی نمی کردم . مسیر هم هموارتر و نرم تر شده بود و تا جایی که سربالایی سه راه مارازا را شروع کردم بدون توقف ادامه دادم .
حدود ساعت 7 بود که به هادیشهر رسیدم. بلافاصله بعد از رسیدن من باران شروع شد و چه بارانی . سفری عالی را اینجا به پایان بردم . تقریبا همین زمان هم دوستانمان به تهران رسیده بودند . تجربه ای فوق العاده و به یادماندنی .
در مورد سفر مغان موارد حایز اهمیت :
1- بلیط را از پیک صبا ترمینال غرب گرفتیم . آقای بوذری 09198113274 . هماهنگی خوی هم انجام داده بودند اصلا در خصوص اتوبوس اذیت نشدیم.
2- برای رفتن به مغان ابتدای سال را انتخاب کنید . بعد از اردیبهشت خداحافظ طبیعت مغان . خیلی گرم می شود .
3- مغان منطقه آبادی است و ده ها پشت سر هم . ولی در داخل محوطه کشت و صنعت در فاصله حدود 40 کیلومتر ، امکان تهیه وسایل محدود است و فقط در شهرک می توانید خرید کنید . صرفا جهت اطلاع
4- اگر دوباره این سفر را تکرار کنم جوری برنامه ریزی می کنم که از اصلاندوز رد نشوم . توصیه هم نمی کنم .
5- در مرز ارس توجه داشته باشید که عکاسی از مرز ممنوع است . پس حداقل جلوی دید ورزبان ها عکاسی نکنید .
6- مرزبانی کلا ارگان بسیار مردم دوستی است . بر خلاف ظاهر خشک و نظامی شان بسیار کمک کننده اند . هرجا کمک و راهنمایی خواستید آنها را از خودتان بدانید .
7- اگر قصد اقامت در منطقه خداآفرین را دارید سه شهر نسبتا بزرگتر عاشق لو – جانالو و خمارلو را انتخاب کنید . خمارلو امکانات بیشتری دارد .
8- اتوبوس برگشت از خدافرین را حتما قبلا تلفنی هماهنگ کنید . این منطقه بن بست است و اتوبوس محدودی دارد . ممکن است اتوبوس گیرتان نیاید و به دردسر بیفتید. این هم شماره دفاتر اتوبوس :
خمارلو آقاپوری | ۰۴۲۷۵۲۳۲۰۹۱ | ۰۹۱۴۹۰۳۲۸۷۷ |
عاشقلو حقیقت | ۰۴۲۷۵۲۸۳۳۳۹ | ۰۹۱۴۳۱۵۵۵۰۸ |
9- فایل ترک مسیر گرمی تا جانانلو را از مسیر زیر دانلود کنید
دانلود فایل مسیر گرمی تا جانانلو
10 – فایل های مسیر جانانلو تا جلفا را از مسیرهای زیر دانلود کنید . چند تکه کرده ام تا قسمت هایی را که ماشین سوار بوده ام در ترک نباشد .
ادامه تصاویر را در گالری زیر ببینید . تا باز دن عکس ها صبور باشید .