استان بوشهر از استان های کمتر شناخته شده ایران است. جنوب ایران را با آبادان و اهواز و بندر عباس بیشتر می شناسیم تا بوشهر. حتی شنیده شدن نام بوشهر در بحث های هسته ای نیز در شناخته شدن این استان کمک زیادی نکرده است. خیلی از پتانسیل های توریستی این استان بسیار بسیار ناشناخته اند. حتی خیلی از مردم نمی دانند که بوشهر، منابع عظیم نفت و گاز ایران را در خود جای داده است.
سفر به بوشهر با پیشنهادی برای دیدن سواحل زیبای عسلوبه مطرح شد. ولی حرف و حدیث هایی که در خصوص آلودگی های بالای این سواحل وجود داشت و. در بررسی از بلدهای محلی نیز رد نشد، باعث شد تا سواحل دیگری از بوشهر را به عنوان مقصد این سفرمان برگزینیم.
اولین سفری که به بوشهر داشتم بر می گردد به سال ها قبل در دوره دانشجویی. زمانی که برای شرکت در یک کنفرانس عازم بوشهر شدیم. اگرچه آن زمان فرصت زیادی برای دیدن زیبایی های اطراف بوشهر فراهم نشد ولی همان حضور کوتاه کافی بود تا با گنجینه مهر و محبت مردم بوشهر آشنا شوم. بوشهر مردم بسیار مهمان نوازی دارد. و به جرات می توانم بگویم خیلی مهمان نواز تر از آنچه که در سایر نقاط ایران دیده ام. و این همه انگیزه، کافی بود تا دل به جاده بزنیم و در مسیری بیش از 15 ساعت با اتوبوس، خود را به بوشهر برسانیم. با توجه به محدودیت هایی که حمل دوچرخه ایجاد می کند، اتوبوس مناسب ترین وسیله بود ولی واقعا مسیر طولانی تر از آن بود که بتوان سفر راحتی داشت. و فقط بعد از پیاده شدن، منظره نخلستان های انبوه و گسترده دالکی بود که می توانست خستگی سفر را از تن بزداید و ما را برای رکابزنی طولانی آماده کند.
سفر را برای 4 روز برنامه ریزی کرده بودیم. در تعطیلاتی که به مناسبت میلاد پیامبر دست داده بود، فرصت چهار روزه ای فراهم شد. مسیرمان از دالکی شروع می شد که نقطه شروع خط نخلستان های استان بوشهر است. از اینجا به سمت جنوب، در کنار شریان های حیاتی انتقال آب، دو طرف نخلستان های عظیمی ایجاد کرده اند که بیش از 50 کیلومتر امتداد دارد. مسیر اصلی دالکی به بوشهر از کنار این نخلستان ها رد ی شود و در مسیری که اکثرا دو طرف جاده خشک است ادامه پیدا می کند. ولی وسیری فرعی وجود دارد که از دالکی به آبپخش و از آنجا به بوشهر ادامه می یابد و درست از میان این نخلستان ها گذر می کند. جاده ای که گاهی انقدر باریک است که دو ماشین به زحمت از کنار هم رد می شوند و در این جاده باریک، دو طرف نخل های بلند حکمرانی می کنند. تونلی از برگ ها ی خرما. تصمیممان این بود که بخش هایی از مسیر را از جاده های خاکی زیادی که در امتداد این جاده اصلی از میان نخلستان ها گذر می کند ادامه دهیم که به علت کمبود زمان، صرفا بخش کوچکی را وارد جاده خاکی شدیم و اکثر مسیر را در جاده آسفالته رکاب زدیم. با توجه به طولانی بودن راه، دیر رسیده بودیم به نقطه شروع و حدود ساعت 12 ظهر بود که رکابزنی را آغاز کردیم و با توجه به فاصله 100 کیلومتری تا نقطه کمپ، با سرعت از مسیرها گذر کردیم. تلاشهایمان برای رسیدن در نور روز به نتیجه نرسید و این شانس را داشتیم تا جایی که جزیره شیت از دو دیده می شد در اتوبان بوشهر گناوه و با دورنمایی از دریا، غروب آفتاب را ببینیم. ادامه مسیرمان را در تاریکی با احتیاط و آرامش ادامه دادیم. آقای خشنودی که از فعالان طبیعت گردی استان بوشهر هستند به استقبالمان آمده بودند. با راهنمایی ایشان در جاده های ورودی بوشهر که خیلی هم خلوت نبودند خودمان را تا پارک شغاب رساندیم و در موقعیت مناسبی کمپ کردیم. صبح روز دوم، صبح زود آماده حرکت شدیم. راهنمایی و رانندگی بوشهر، برای خروج ایمن ما از شهر در جاده هایی که ما را به جاده اصلی دلوار می رساند، اسکورت فرستاده بود. در مسیر خط ساحلی، رکاب زنان ريال صبح را شروع کردیم. خط ساحلی بوشهر، خیابانی نسبتا طولانی است که تقریبا در همه قسمت های آن مکان های مناسبی برای کمپ و استراحت در نظر گرفته شده است. در منتهی الیه جنوب غربی شبه جزیره ای که شهر بوشهر را در خود جای داده و در تیز ترین لبه این خشکی، جایی است که پیش تر ها، شهر قدیم بوشهر قرار داشته است و در حال حاضر بافت قدیمی شهر بزرگ بوشهر را شامل می شود. کوچه های باریک و دیوارهای خشتی بلند با معماری ای که خاص این منطقه است. اگرچه تخریب زیاد بود و ساختمان های ناهمگون جدید هم همینطور، ولی باز می شد فضای قدیمی این کوچه ها را حس کرد. بخشی از محله شیخ سعدون و بخشی از محله دهدشتی را بازدید کردیم. سپس به سمت جاده اصلی و راهی ه ما را به دیار دلیران تنگستان می رساند راهی شدیم.
ساعت حدود 11 بود که با بارش نم نم باران وارد دلوار شدیم. دلوار شهر کوچکی است که خاستگاه قیام دلیران تنگستان به رهبری رییس علی دلواری در ضد استعمار طلبی انگلیسی ها بود. بازدید از خانه و موزه رییس علی را در برنامه داشتیم. راهنمایی که خود را به رییس علی منصوب می کرد، توضیحات جالبی در مورد قیام و آثار باقی مانده در موزه اراءه می داد. فضای موزه نیز جالب توجه و خواستنی بود.
از بوشهر که بیرون آمده بودیم از دریا جدا شده بودیم در فاصله ای حدودا 30 کیلومتری، دریا را در کنار خود نداشتیم تا اینکه بعد از دلوار دوباره دریا را در سمت راست جاده دیدیم و در ادامه مسیر با دریا همسفر شدیم.
در فاصله نیم ساعته ای که در موزه بودیم باران شدت گرفته بود. راه را تا جایی که می شد ادامه دادیم. ولی به محمد عامری که رسیدیم شدت باران ادامه مسیر را دشوار کرد و به ناچار در رستورانی کنار راه برای استراحت توقف کردیم. بعد از حدود یک ساعت بارش آرام گرفت و مسیر را از سر گرفتیم. هوا بسیار بسیار عالی بود و بعد از بارش باران، فقط می طلبید که روز کمی طولانی تر باشد تا بتوان تا جایی که می شود فقط رکاب زد و رفت. ولی روزهای پاییز مجالی ندارد. بعد از ناهار به سرعت تاریک می شود و خیلی نمی توان از نور روز بهره برد. با کمی سرعت دادن به گروه، خودمان را به بندر عامری رساندیم. جایی که لنج های خسته از سفر را بازنشسته کرده بودند و در گوشه ای از اسکله پناهشان داده بودند. تعدادشان کم نبود. لنج های خسته ای که در کنار لنج های جدید، مجموعه بسیار دیدنی ای را ساخته بودند. در بخشی از این اسکله، لنج ها در حال بازسازی بودند و در قسمتی دیگر، در کارگاهی بزرگ، لنج های بزرگ در حال تولید. مجموعه جالبی بود. مخصوصا که اینجا این شانس را یافتیم که داخل لنج ها برویم و از نزدیک آنها را ببینیم.
از بندر عامری تا بنجو که محل اقامتمان بود چند کیلومتر بیشتر فاصله نبود. برای اقامت در بنجو از دهیار ده خواهش کرده بودیم هماهنگی های لازم را برایمان انجام دهد. ایشان ه لطف کرده بودند و حسینیه ده را در اختیار ما قرار داده بودند. شاممان را سفارش داده و آماده کرده بودند که قلیه میگوی بسیار خوشمزه ای بود. به روستا که رسیدیم تا رسیدن میزبانمان سری به ساحل زدیم. و چه ساحل زیبایی دارد این ده کوچک. ساحلی با تخته سنگ های مرجانی بزرگ، قسمتی با قلوه سنگ های صیقل شده و بخشی هم ساحل ماسه ای. هر نوع از ساحل که بخواهی اینجا هست. و در سمت دیگر دریا، درختان نخل هم این زیبایی را صد چندان می کردند. مردم بسیار خوب و مهربانی دارد که از اولین دقایق ورود ما، ما را مورد لطف خود قرار دادند. به خانه شان دعوت کردند و از کم و کسری ما پرسیدند. و در نهایت دعای خیر کردند.
در حسینیه که مستقر شدیم، دیدم گویا حمام حسینیه آب گرم ندارد. از آقای دهیار خواهش کردیم در صورت امکان برای دو ساعت حمامی برایمان تدارک ببیند. ایشان که رفتند برای آوردن غذا و هماهنگی حمام، روحانی ده هم آمد برای خوش آمد گویی. قضیه حمام را با ایشان هم مطرح کردیم. گفتند حمام خانه ما در اختیار شماست. خانه اش روبروی حسینیه بود. خانواده اش را بسیج کرد و بچه ها یکی یکی برای حمام خانه ایشان می رفتند. در هیمن حال دیدم 5 نفر از خانم های ده آمده اند و دم در حسینیه. دنبال خانم های گروه تا برای استفاده از حمام مهمانشان کنند. هر کدام با یکی از میزبانان مهربان رفتند. آقایان هم آمدند و آقایان تیم را بردند. برگشتشان طول می کشید و من که آخر از همه رفتم متوجه شدم که پذیرایی مفصل بعد از حمام هم در برنامه بوده است. واقعا عالی بودند. عالی تز از آنچه که بشود توصیف کرد. همه ده بسیج شده بودند تا لحظاتی خوب را در روستا تجربه کنیم.
شب را د حسینیه استراحت کردیم و ساعت 5، بیدار شدیم تا برای دیدن اولین شراره های آفتاب روی دریا، در ساحل باشیم. اگرچه هوای ابری روز سوم، چندان طلوع محسوسی را به ما هدیه نداد ولی صبح ساحل زیبا بود.
با بدرقه اهالی ده و دهیار مهربان بنجو، راه را ادامه دادیم و در جاده ای که قرار بود ما را به دیر برساند ادامه مسیر دادیم.
باد شدیدی در حال وزیدن بود. هوا گرم بود و آفتابی و باد مخالف مجال حرکت نمی داد. دریا همچنان در سمت راستمان بود و امروز، نزدیک تر از تمام روزهای دیگر. از قابی که ما دریا را می دیدیم، تصویر پر تپه های کوچک ماسه ای و خاکی بود که بینشان تک و توک درخت های نخل قد برافراشته بودند و این تصویر همه جا با کمی اختلاف تکرار می شد. سمت چپ ما هم رشته کوه هایی بود که پر بود از کلوت های خوش فرم و متنوعیکه بسیار بسیار دیدنی بودند. اگرچه به تصویر در آوردن این کلوت ها با امکانات ما خیلی ساده نبود ولی در برخی از عکس ها می توان عظمت و زیبایی این المان های طبیعی را دید.
در نیمه مسیر به جایی رسیدیم که دریا از ما جدا شد و در کنار کلوت ها راه را به سمت بردخون ادامه دادیم. این منطقه، حاشیه منطقه حفاظت شده مند است و رودخانه بزرگ مند از میان آن می گذرد و به واسطه آبرفت هایی که این رودخانه وارد دریا م یکند در این قسمت، خشکی در دریا پیشروی کرده و ساحل آن ساحل خاکی است. این ساحل و سه جزیره ای که در محل ورود این آب به دریا شکل گرفته اند یعنی نخیلو، ام الکرم و تهمادو، محل زندگی گونه های جانوری و گیاهی بسیاری است.
در ادامه مسیرمان به سمت بردخون، جایی که از رودخانه مند گذشتیم، با کوه هایی که در قسمتی طولانی از مسیر همراه ما بودند نیز خداحافظی کردیم و وارد دشتی صاف شدیم که در همه جای آن مزارعی دیده می شد که اغلب کشتشان گوجه بود. ناهار را برای بردخون برنامه ریزی کرده بودیم و قرار بود شام را تا برکو برویم. ولی شدت باد سرعتمان را گرفته بود و به زحمت جلو کی رفتیم. ناهار را در روستای کردوان علیا صرف کردیم. وارد ده شدیم و مناسب ترین جا برای صرف ناهار را مسجد ده یافتیم که آب و سرویس بهداشتی هم داشت. و باز لطف بی نهایت مردم منطقه وصف ناپذیر بود.
بعد از ناهار ادامه مسیر دادیم. ساعت حدود 4 بود که به بردخون رسیدیم و فرصت کافی برای رسیدن به محل اقامت شبانه نداشتیم. از طریق واسطه هایی که در بوشهر داشتیم، شماره حاج آقا یوسفی را گرفتیم و برای اقامت در حسینیه بردخون هماهنگی کردیم. و این باعث شد تا با خانواده چوبینه آشنا شویم که در حیاط حسینیه مستقر بودند و برای یک شب میزبان ما بودند. یک شبی که با محبت بی پایان این عزیزان به اندازه چندین ماه برای ما شیرین و دوست داشتنی و پر از خاطره شد.
به بردخون که رسیدیم و ساکن شدیم، نیسان پشتیبان رفت که غذایمان را از اقامتگاهی که برای شب در نظر گرفته بودیم تحویل بگیرد و باورد. در این فرصت شورای ده به استقبالمان آمد. امکانات حسینیه که در اختیارمان بود. کاستی ها را هم با امکانات مسجدی که چسبیده به حسینیه بود جبران کردند و همه چیز بهتر از آنی شد که می خواستیم.
شب قبل از شام در ده گشت می زدیم که دیدم دختران جوان با لباس سنتی از کوچه ای رد می شوند و همه به سمت مشخصی می روند. از یکی پرسیدیم گفت که عروسی است. من و مرم هم دنبال آنها راه افتادیم تا منزلی که برای عروسی آراسته بودند. مادر داماد را دیدیم و تبریک گفتیم. اجازه گرفتیم تا در عروسی شان شرکت کنیم. اجازه دادند و برای شام هم دعوت کردند. ما که شام داشتیم. گفتیم بعد از شام می آییم. شام را که خوردیم، همه با هم آمدیم عروسی. اولین باری بود که در عروسی جنوبی شرکت می کردم. دختران جوان همه لباس سنتی پوشیده بودند که خودشان می گفتند لباس ترکی است ( لباس سنتی ترک های قشقایی که همسایه زمستانه بوشهری ها هستند ).
حضور پر تعداد ما زیاد برای صاحب مجلس جالب نبود و خواستند زمان حضورمان در مراسم کوتاه باشد. اگرچه ما برای مراسمی مفصل آماده شده بودیم ولی با یک بغل خاطره از حضور کوتاهمان در عروسی مجلس را ترک کردیم.
حسینیه حیاطی بزرگ و با صفا داشت که دور تا دور آن هم کلکاری بود و درختکاری. و جایی عالی برای اینکه چادرت را برپا کنی و بدون نگرانی از بارشی که پیش بینی شده بود بخوابی تا وقتی که باران زد بتوانی کل چادر را با ما یحتوی به به داخل حسینیه انتقال دهی. همان کاری که ما کردیم. از هوای پیش از باران لذت بردیم و صبح را با صداری بارش نم نمی که پیشوار طوفان بود بیدار شدیم و داخل حسینیه خزیدیم.
از مسیرمان 60 کیلومتر دیگر مانده بود. ولی بارش باران، امان نمی داد برای ادامه مسیر. پس شب تصمیم را بر این گذاشته بودیم که همان جا بمانیم و تا رسیدن اتوبوس استراحت کنیم. ساعت حدود 8 بود که آسمان یکباره سیاه سیاه شد. باد شدیدی با گرد خاک آمد. بادی که با ضربه های خود به درخت نخلی که در حیاط بود، بیم افتادن آن را به دل ما می انداخت. بلافاصله بارش باران شروع شد. شدید ترین بارش بارانی که تا بحال دیده ام. در عرض کمتر از نیم ساعت، کوچه به قدری از آب پر شد که ماشین های گذری تا دو سوم از چرخشان در آب غوطه ور بود. تا ساعت 11 که اتوبوس آمد همچنان این بارش ادامه داشت.
برای ناهارمان، آقا و خانم چوبینه می خواستند تدارک قلیه ماهی ببینند. ما قرار بود ساعت 11 حرکت کنیم و پس خواستیم غذایی آماده کنند که بتوانیم در اتوبوس بخوریم. و شد غذایمان دمپخت ماهی شیر. و چه دمپختی.
اتوبوس آمد. خانم چوبینه غذاها را کشیده بود و در ظرف های تکی آماده کرده بود. آوردند و دادند. آخرین لحظه هایی که قرار بود اتوبوس حرکت کند، گویا دل کندن از این خانواده مهربان برای ما و دل کندن از ما برای آنها مشکل شده بود. انگار چند ماه بود که با هم بودیم. لحظه واقعا احساسی شده بود و از محبت بی پایان مردم این خطه به وجد آمده بودیم.
از بردخون راهی شدیم و سر راه، تنی در آبگرم اهرم شستیم. آبگرمی که نوشته شده بود بزرگترین مجتمع آبدرمانی جنوب کشور. و به هیچ وجه با آنچه در سرعین و مشگین و سردابه بود قابل مقایسه نبود. ولی در هر حال برای شست و شویی که خستگی مان را از تن ببرد کافی بود.
ظهر بود که وارد جاده شدیم و روز دوشنبه حدود ساعت 7 صبح در ترمینال آزادی پیاده شدیم.
در این سفر موارد زیر قابل توجه اند :
مثل همیشه ترک های جی پی اس مسیر را در سایت ویکی لاک به اشتراک گذاشته ایم. می توانید اطلاعات کامل سفر را به همراه آلبومی از تصاویر سفر در این سایت ببینید.
در این سفر از راهنمایی ها و کمک های بسیاری از دوستان بهره بردیم برخی از این دوستان را در لیست زیر آمورده ام با شماره های تماسشان. تا در صورت نیاز همه دوستان بتوانند از لطف این عزیزان بهره مند شوند :
آقای خشنود هیات کوهنوری خورموج 09171743230
آقای آذرکش هیات کوهنوردی برازجان 09171706544
خانم نیاکانی، انجمن گردشگری ورزشی بوشهر 09373849497
آقای احمد خوشقدم، پشتیبان نیسانی ما در سفر 09332389597
آقای درخشانی، پشتیبانی نیسانی دوم ما در سفر 09179345949
آقای حیدری دهیار بنجو 09179705686
آقای روشن رییس شورای بنجو 09175523039
آقای یوسفی، معتمد محل در بردخون 09176104318
آقای درویشی شورای روستای بردخون 09178766864
آقای چوبینه مسئول حسینیه در بردخون 09177791453
آقای شیخ سقا، از فعالان گردشگری بوشهر 09126103191
آقای قنبری، سیر و سفر بوشهر 09171719082
خانم شفیع زاده اقامتگاه سنتی در برکو نرسیده به دیر 09309179001
اقامتگاه مان همیشه سبز بوشهر 09177730642