رکابزنی از جلفا تا پلدشت در کرانه ارس

تقریبا هر ساله مگر در مواردی استثنا ، عاشورا و تاسوعا را مهربان بوده ام .  امسال هم همچنین . چیدمان عالی تعطیلات امسال ، این فرصت را فراهم می کرد تا امکان برنامه ریزی برای سفری در روزهای بعد از تعطیلات را در منطقه آذربایجان داشته باشیم .  از بعد از ظهر عاشورا تا روز جمعه ، 2.5 روز زمان داشتیم و می توانستیم برنامه مناسبی طرح ریزی کنیم .

دوچرخه ها را بسته ام پشت ماشین و پیش به سوی مقصد

دوچرخه ها را بسته ام پشت ماشین و پیش به سوی مقصد

با توجه به اینکه رکابزنی خارجی ، جذابیت های بیشتری دارد ، گزینه رکابزنی جلفا تا نخجوان و سپس برگشت به ایران از طریق پلدشت و جاده مرزی ارس تا جلفا ، گزینه  قوی تری بود و مورد نظر دوستان قرار گرفت .  تیمی 5 نفره را هماهنگ کردیم و قرار بر این شد که بعد از ظهر عاشورا حرکت نماییم .

در حال آماده سازی دوچرخه ها و بستن کوله بار

در حال آماده سازی دوچرخه ها و بستن کوله بار

صبح روز تاسوعا من از کرج حرکت کردم . 3 تا از دوچرخه ها را هم من می بردم و دوستان با یک ماشین ، 4 نفر و 2 دوچرخه قرار بود صبح عاشورا حرکت کرده و بعد از ظهر در جلفا باشند . به همین ترتیب هم عمل کردیم و روز چهارشنبه ساعت 12 بود که با مصطفی تماسی داشتم . تبریز بودند . من هم تبریز بودم و دوستان حدود 30 کیلومتر از من عقب تر بودند . خبردار شدم که گویا پاسپورت یکی از دوستان جا مانده و برای عبور از مرز مشکل خواهیم داشت .   هماهنگی و تصمیم گیری در مورد تغییر برنامه را به هادیشهر و بعد از صرف ناهاری موکول کردیم که از نذری مسجد تامین شده بود .  بعد از ناهار ، در خصوص برنامه صحبت کردیم و از میان برنامه های مختلفی که  ارائه گردید ،  مسیر جلفا به پلدشت به چند دلیل ارجح تر تشخیص داده شد و انتخاب گردید . از دلایل این امر این بود که این مسیر بخشی از مسیر برنامه ریزی شده بود ، پر بد از دیدنی ها در مسیر و بسیار زیبا و هم اینکه جاده ای خوب و متناسب با شرایط زمانی و مکانی ما .   ساعت 2.5 ، استارت کردیم و از هادیشهر به سمت جلفا به راه افتادیم . اول جاده سرازیری بود و فرصتی می داد تا بتوانیم خودمان را با دوچرخه ها و محیط بعد از یک رانندگی طولانی هماهنگ کنیم .

ورودی گیت منطقه آزاد ارس . از هادیشهر به سمت جلفا

ورودی گیت منطقه آزاد ارس . از هادیشهر به سمت جلفا

مسیر حرکت ما از هادیشهر تا پلدشت را می توانید در سایت ویکی لاک ببینید :

مسیر حرکت ما در سایت ویکی لاک 

از جلفا مسیر پلدشت را در پیش گرفتیم . بلافاصله بعد از خروج از شهر ، جاده به ارس پیووست و ادامه راه را ، ارس در کنارمان بود .  تعداد زیاد مراکز خرید و پاساژ هایی که در کنار هم در کنار جاده سبز شده بودند برای دوستان جالب و جذاب بود . اگرچه تمامی مغازه ها بلااستثنا بسته بودند ولی می شد این محیط را در یک روز عادی بخوبی تصور کرد .

ورود به شهر جلفا

ورود به شهر جلفا

در این مسیر از کنار پارک کوهستان گذشتیم . پارکی بزرگ با امکانات اقامتی و رفاهی که برای مسافران در نظر گرفته شده است . من اولین روزهای کار این پارک را بیاد دارم و تغییراتی که در این سالها در این مجموعه صورت گرفته مشهود است . با توجه به اینکه فرصت زیادی نداشتیم از کنار این پارک گذشتیم و به مسیر ادامه دادیم .

پارک درنا در کنار کاروانسرای خواجه نظر - طرح های چشمگیر و زیبای کوه های پشت سر

پارک درنا در کنار کاروانسرای خواجه نظر – طرح های چشمگیر و زیبای کوه های پشت سر

در کنار ارس ، کوه های دو طرف بلند و خشن اند . طرح های زیبایی که از هماهنگی کوه هایی با رنگ های مختلف با جریان پر پیچ و خم آب در میان آنها ایجاد می شود بسیار چشم نواز و زیبا بود . هوا در بعد از ظهر یک روز پاییزی چندان خنک نبود ولی نسیم ملایمی که همیشه در کنار ارس جریان دارد ، هوا را مطبوع و دلچسب می کرد .  البته اگر مزاحمت پشه ها را که در جاهایی که به رود نزدیک تر بودیم و سرعت جریان رود کمتر بود ، بیشتر بودند نادیده بگیریم .

کاروانسرای خواجه نظر

کاروانسرای خواجه نظر و کوه های زیبای اطرافش

در مسیر کلیسا

در مسیر کلیسا

از کاروانسرای قدیمی خواجه نظر و پارک درنا در کنار آن هم بازدید کردیم و استراحت کوتاهی در این استراحت گاه داشتیم . کاروانسرا بسته بود و امکان بازدید از داخل آن فراهم نشد . ولی فضای زیبایی که اطراف آن ایجاد کرده بودند ، زیبا بود و مناسب برای رفع خستگی . البته تا اینجای مسیر ، جاده صاف بود و هنوز چیزی برای خستگی نبود . در این پارک به امید یافتن آب برای پر کردن قمقمه ها کنار زدیم ولی آب آشامیدنی نداشت . مجبور شدیم قمقمه ها را در اولین پاسگاه مرزی بعد از این پارک پر کنیم .

جای همگی خالی

جای همگی خالی

کنار کاروانسرا ، کوه های سرخرنگی در آنسوی آب وجود دارند که با آب تراشیده شده اند و شکل های زیبایی پدید آمده است .اگرچه زمینش زمین همسایه است ولی زیبایی اش سهم همه کسانی است که ببینند و از زیبایی های آن لذت ببرند .

20161012_162704

از کاروانسرا کمی دورتر کلیسای چوپان را کنار راه دیدیم . آن هم بسته بود و  امکان بازدید نداشت . البته نمی دانم روزهای عادی باز است یا نه . ولی از بیرون چیزی که دیده می شد ساختمانی بود با طرح سنتی و رنگ و رویی نو که مشخص بود تازه از زیر دست استاد تعمیرکار در آمده است .  مشتاق بودیم قبل از تاریکی هوا به  کلیسای سنت استپانوس برسیم که برای شب مانی در نظر گرفته بودیم . از روز زمان زیادی نمانده بود و سعی کردیم با سرعت بیشتر ادامه دهیم .

نمایی از بالا . رود ارس خرامان پیش می رود

نمایی از بالا . رود ارس خرامان پیش می رود

قبل از کلیسا ، شیب های مسیر بیشتر شد و دو جا دیگر توان رکاب زدن را از ما گرفت و مجبور شدیم دست به دوچرخه حرکت کنیم . به بالای بلندی که رسیدیم پهنه سبز  و آبی ارس در خاک های زرد و قرمز اطراف ، از بالا دیده می شد و تابلویی بسیار زیبا را پدید آورده بود .

20161012_170518

هوا تا تاریکی کمی فاصله داشت که به سه راهی کلیسا رسیدیم . از سه راهی تا کلیسا 1 کیلومتر فاصله بود با شیب 15 درصد . یعنی فقط مسیر پیاده .  سربالایی های قبلی کمی خسته مان کرده بود . خستگی رانندگی صبح هم بی تاثیر نبود .  هرچه بود دوچرخه ها را دست گرفتیم و بالا رفتیم .

پیاده به سمت کلیسا

پیاده به سمت کلیسا

کلیسا در گستره دره ای با شیب زیاد قرار گرفته است که وجود چشمه هایی در بالادست باعث شده که هم آب آشامیدنی و هم آب آبیاری برای درختان اطراف فراهم شود و اطراف کلیسا را درختان میوه فرا گرفته اند . درختان بزرگ هم کم ندارد . تا ورودی کلیسا جاده اسفالته است و در انتهای مسیر ، وارد راه پیاده گذری شدیم که به سمت ساختمان کلیسا می رفت . آب آشامیدنی در چند جا بود . سرویس بهداشتی هم بود ولی کمبود مسافر و زمان امناسب سبب شده بود که همه شان بسته باشند .  در ورودی حیاط کلیسا طاقی از سنگ وجود داشت . طاق سنگی در آن فضا ابهتی خاص به مجموعه می داد . کلا حسی که از کلیسا برداشت می شد ، حسی سنگین و سرد بود .. شاید بخاطر سنگ هایی که در ساختمان آن استفاده شده بود . 

طاق ورودی محوطه کلیسا

طاق ورودی محوطه کلیسا

تعداد مسافرانی که با ما در کلیسا بودند انگشت شمار بود . گروهی جوان خارجی ، دو نفر از بلژیک و دو نفر از فرانسه هم بودند . مکالمه کوتاهم با آنها مروری سریع از خاطره بروکسل و پاریس بود و سوال آنها مقایسه این دو شهر . حقیقتا بروکسل را اگر بخواهم توصیف کنم شبیه مردی اتو کشیده و مبادی آداب است . شهری با جوی سنگین و بسیار رسمی . نمی دانم چرا ولی این حسی بود که از این شهر می گرفتم . ولی پاریس علی رغم تمام شلوغی و بی نظمی و بی در و پیکری اش حس صمیمی تری داشت و دوست داشتنی تر بود .  با شنیدن توصیف من از پاریس ، پسران فرانسوی لبخندی حاکی از رضایت و پیروزی تحویل دوستان بلژیکی خود دادند و خداحافظی کردند .

کلیسای سنت استپانوس

کلیسای سنت استپانوس

ساختمان اصلی کلیسا بسته بود و فقط می شد از داخل حیاط بازدید کرد . این را در ورودی هم نوشته بودند . دوستان ما معتقد بودند قوانی همیشه راه گریزی دارد . صحبت کوتاهی که بین دوستان و مسئول کلیسا رد و بدل شد ، به نتیجه رسید و با پرداخت 10 تومن ( بدون دریافت بلیط ) ، امکان بازدید یواشکی از کلیسا فراهم شد . من کنار دوچرخه ها ماندم و دوستان از کلیسا بازدید کردند .

محوطه کلیسا

محوطه کلیسا

کلیسا چندان بزرگ نیست و بازدید از آن زیاد طول نکشید . در این فاصله هوا هم تاریک شده بود و اندک مسافری هم که بودند رفته بودند و تنها مانده بودیم .  چادر را برپا کردیم و آماده شدیم تا استراحت شبانه لذت بخشی را در این فضای زیبا داشته باشیم .  کار برپایی چادر تازه تمام شده بود که در تاریکی نگهبان کلیسا پیدا شد . گفت اینجا چادر زدن ممنوع است . این را در ورودی هم نوشته بودند . مثل همان عدم امکان بازدید . تصور کردیم این هم بهانه ای است برای دریافت 10 تومن دیگر .  او را دعوت کردیم تا کنارمان بنشیند . توضیح داد که این منطقه مرزی کلا قرق است و شب ها بسته می شود . نه کسی حق ورود و خروج دارد و نه حق توقف در این محدوده . گویا این محدودیت را هم بخاطر حفظ امنیت مرز و هم بخاطر جلوگیری از حفاری های زیادی که در این منطقه برای یافتن گنج و عتیقه صورت می گیرد انجام می دهند .  نگهبان گفت اگر بمانی مجبور است به پاسگاه اطلاع دهد .  ما هم تدارک برای شبروی نداشتیم و بدمان نمی آمد در این مورد با پاسگاه هم صحبتی داشته باشیم تا خددای نکرده به دردسر نیفتیم .پیشنهاد دادیم که پایین تر برویم و کنار پاسگاه کمپ کنیم تا خیال آنها هم راحت باشد که پذیرفته نشد . گزینه برگشت به جلفا هم برایمان زیاد جذاب نبود و در نهایت تصمیم گرفتیم بجای بحث تلفنی ، تا کنار پاسگاه برویم و حضوری صحبت کنیم . 

20161012_181643

تا پاسگاه 3 کیلومتر بود که 2 کیلومتر آن در کنار ارس طی می شد .  بعد از سه راهی کلیسا و بعد از گذر گیت خروجی منطقه آزاد در این جاده ،  مجددا وارد جاده مرزی شدیم که با غروب خورشید گذر چند ماشینی هم که دیده بودیم متوقف شده بود و در تاریکی مطلق ، جاده در اختیار خودمان بود . نزدیک وسط ماه قمری بود و نور ماه کامل محیط را روشن کرده بود . تصویر تلالو نور ماه در آب هم دیدنی بود .  چنان شرایط رویایی ای ایجاد شده بود که با رسیدن به پاسگاه و دریافت پیشنهاد حرکت به سمت سد ارس ، همه با رضایت به راه افتادیم .  مطمئن شدیم که ماشینی در این مسیر تردد نخواهد داشت و جاده به طول 27 کیلومتر با صحنه ای رویایی و اختصاصی در یک شب مهتابی در اختیارمان بود تا با آرامش تا سد ارس رکاب بزنیم .  هوا ملایم بود و نور خورشید هم که قبل از غروب کمی آزارمان می داد با نور ماه جایگزین شده بود که ملایم و دوست داشتنی بود . نور ضعیف چراغ هایمان برای روشن کردن جاده کافی بود و با لذت تمام سعی می کردیم از لحظه لحظه این مسیر رویایی استفاده کنیم .  جاده ملایم تر شده بود و بددون هیچ مشکلی به آرامی رکاب زدیم و به سمت سد ارس روانه شدیم .

20161012_171115

نزدیک تر به سد ارس که می شدیم ، کوه ها ملایم تر و کوتاه تر می شدند و دره بازتر . سرعت جریان رودخانه کمتر می شد و این همراه با بوی ماهی بود که  همه جا را پر کرده بود .

به گیت خروجی جاده به سمت سد ارس که نزدیک شدیم ، از فاصله دور ، نور چراغ نگهبان روی صورتمان افتاد . جمع تر شدیم و با هم سمت گیت حرکت کردیم . نور تیزی که از روبرو می زد ، آزارمان می داد و اجازه نمی داد جلو را ببینیم . سعی کردیم با احتیاط پیش برویم .  به نگهبان که رسیدیم ، بعد از سوال و جوابی کوتاه همراه با خنده و شوخی ، گیت باز شد و راهی شدیم .

از گیت تا اولین روستا که کمپ ارس می نامند فاصله خیلی کمی است .  ما در این سفر ، تدارکمان ف اقامت در سوییت در نخجوان بود و صرف شمام در شهر . با تغییر برنامه اصلا حواسمان نبود که شام تدارک ببینیم .  تازه یادمان افتاده بود که شام نداریم . به اولین مغازه که رسیدیم سری زدیم و نان و پنیر و دوغ و … گرفتیم که هیچ کدامشان شام نمی شد . اگرچه بعد از چند ساعت رکابزنی آن هم می چسبید . صدای هیات می آمد . کیوان گفت بریم غذای نذری . ساعت 11 بود و وقت شام گذشته بود . فکری به ذهنم رسید .  از مغازه دار پرسیدم که امروز شام نذری داشته اید یا نه . جوابش مثبت بود . شماره آقا رضا را گرفتم و زنگ زدم بهش . گفتم که دوچرخه سواریم و اگر از شام نذری امشب مانده ف مشتری ایم .  به پنج دقیقه نکشید که با موتور آمد دنبالمان . با او راهی شدم . فقط 3 تا غذا داشتند . ان هم غنیمت بود . با سه تا غذا برگشتم و مشغول خوردن شدیم . تمام نکرده بودیم که آقا رضا به دو تا غذای دیگه آمد . نمی دانم از کجا ولی پیدا کرده بود. واقعا لذت بردیم از این همه مهمان نوازی . شام را جلوی مغازه خوردیم و برای کمپ ف کمی جلوتر ، آلاچیق هایی را که کنار راه ساخته بودند انتخاب کردیم . آب داشت ولی سرویس بهداشتی هایی که کنارش بود بسته بودند .  

 

شام نذری در ده کمپ ارس - جلوی سوپرمارکت ده صرف شد.

شام نذری در ده کمپ ارس – جلوی سوپرمارکت ده صرف شد.

چادر را برپا کردیم و مشغول استراحت شدیم تا فردا برای رکاب زنی آماده تر باشیم . یکی از دوستان کیسه خواب نداشت و هوا رفته رفته سرد تر می شد . اگرچه اورا وسط انداختیم تا از کناره ها سوز سرما اذیتش نکند ولی کارساز نبود . چند لایه لباس هم نتوانست کمکش بکند و تا صبح مشخص بود که زیاد نتوانسته بود بخوابد .

من هم خواب زیاد خوبی نداشتم . شب که خوابیدم خیلی خسته بودم .بیدار که شدم احساس می کردم که کلا خستگی ام در رفته است . ساعت 1.5 صبح بود . خوابم نمی آمد . دوستانمان هم کمی تا قسمتی بیدار بودند . عکس ها و میرو نقشه ها را مرور کردم و زور زدم تا باز بتوانم بخوابم .  تلاش دوم تا ساعت 4 جواب داد . 4 بیدار شدم . زمان بیداری را 5 تعیین کرده بودیم . مشتاق بودم 5 شود و بیدار شویم و راه را ادامه دهیم . کمی هم حس مردم آزاری گرفته بودم  از اینکه میدیدم همراهانمان راحت خوابیده اند و من خوابم نمی برد . 5 که شد همه را بیدار کردم . با هزار و یک روش ممکن که مصداق بارز مردم آزاری بود .  همه هم بیدار شدند جز مصطفی . می گفت تا ساعت 7 می خوابم . سوت و جیغ و مشت و لگد هم کارساز نبود و با نرمشی قهرمانانه ، ساعت حرکت را تا 7 تمدید کردیم و من از چادر بیرون آمدم تا طلوع زیبای خورشید را روی دریاچه سد ارس که درست روبروی چادرمان بود ببینم و لذت ببرم .

محل کمپ شبانه

محل کمپ شبانه

ساعت 7 چادرها را جمع کرده و آماده حرکت بودیم . از کمپ ما تا تفرجگاه سد ارس کمتر از 2 کیلومتر فاصله بود . از تفرجگاه می شد راحت کنار آب رفت .  برنامه اول صبح ما هم همین بود . کنار آب رفتیم و خورشید را که تازه داشت بالا می آمد تماشا کردیم .  هوا خنک بود و کمی سخت  بود گرفتن حس شروع حرکت .

استارت که کردیم صد متر نرفته یکی از دوچرخه ها پنچر شد .  بساط پنچر گیری را پایین ریختیم و ردیفش کردیم .

دریاچه سد ارس

دریاچه سد ارس

با سمت پلدشت به راه افتادیم . از شهرک آراز رد شدیم که بازار فروش ماهی دریاچه سد ارس را دارد . در این بازار ، صیادان صیدهای خود از 16 نوع ماهی دریاچه را عرضه می کنند . شنیده بودم که ماهی های خیلی بزرگی دارد . ما که رفتیم مغازه ها تازه باز کرده بودند و خالی از ماهی . به خاطر تعطیلات نه ماهیگیری وبده و نه فروش ماهی .  گفتند تا ظهر می رسد . ما که زمان برای انتظار نداشتیم . حتما باید در فرصتی دیگر سری به این بازار ماهی بزنم .  در کنار بازار ، رستوران های ماهی هم بودند . تازه اول صبح بود که هرچه فشار آوردیم نتوانستیم ماهی را به عنوان یک صبحانه قبول کنیم و سری به این رستوران ها بزنیم .

بازار ماهی در شهرک آراز

بازار ماهی در شهرک آراز

از سد ارس به بعد ، راه صاف و کفی بود . با شیبی بسیار ملایم .  ارس هم رنگ عوض کرده بود و بجای آن رودخانه پر آب پیچ در پیچ ، پهنه بزرگ و نیزاری دیده می شد که ارس به آرامی در آن جریان داشت و بجز در نقاط خاصی ف اصلا آبد دیده نمی شد و فقط نیزارها دیده می شدند .

مسیر کفی هم لذت خودش را دارد . یکی از دوستانمان ، اولین حضورش در برنامه ها بود و مسافت زیاد خسته اش کرده بود . سرعتش کم شده بود و گروه هم با توجه به زمان بازی که برای برنامه داشت ، با آرامش و هم رکاب با او پیش می رفتند و از مناظر زیبای مسیر لذت می بردند .

مسیر کفی بعد از سد ارس

مسیر کفی بعد از سد ارس

بین راه آبمان تمام شده بود و مغازه ای در مسیر ندیدیم . از جوانی در ورودی یکی از روستاها آب خواستیم . دو پارچ آب خنک آورد و کلی تعارف کرد برای ناهار و استراحت و … در همه سفرها سرم رو بالا می گیرم از داشتن همچین هموطنانی . همه مردم این طورند مگر در جاهایی که آزار و اذیت مسافران به حدی می رسد که بومی ها در برابرشان جبهه ی گیرند .

کنار مسیر و پهنه رودخانه را نیزارها پوشانده اند .

کنار مسیر و پهنه رودخانه را نیزارها پوشانده اند .

نزدیک تر به پلدشت ، مزرعه خیاری بود . خستگی و بوی خیار بس بود تا ترمزی بزنیم و سری به مزرعه بزنیم . از مزرعه دار خواستیم کمی خیار و کمبوزه بدهد . جمع کرد و داد دستمان . گذاشتم روی ترازو . مقاومت کرد و گفت مهمانید . اصرار ما هم فایده نداشت . پول نگرفت . چه خیاری و چه خرچه ای . آب بدنمان کم شده بود و الان واقعا وقتش بود .  خیارها را خوردیم و باقی اش را از فرمان دوچرخه آویزان کردم و تا خود پلدشت خیاز گاز می زدیم .

بفرمایید خیار و خرچه

بفرمایید خیار و خرچه

وارد پلدشت که شدیم ، استقبال مردم دیدنی بود . مردم این شهر کوچک با خارجی ها زیاد ارتباط دارند . خیلی هم مهمان نوازند .  کم نبودند کسانی که به انگلیسی و روسی خوش آمد می گفتند . جوابشان را به ترکی می دادم و با شوخی و خوشی رد می شدم . استقبالشان دوست داشتنی و دیدنی بود .

سه تا خربزه گرفتیم و هر یک را روی فرمان یکی از دوچرخه ها آویزان کردیم و به سمت بیرون شهر رفتیم تا در سایه استراحتی بکنیم .

دیزی بعد از سفر

دیزی بعد از سفر

از کنار جمعی جوان رد می شدیم که یکی شان جلو پرید و داد زد هلو مستر . من هم در حال رکاب زدن جواب دادم . هلو . ناوار نه یوخ . دوستانش از خده ترکیدند و خودش هم . من هم حسابی خندهام گرفته بود . 20 متری نرفته بودم که پاکت خربزه پاره شد  خربزه کف خیابان ولو شد . حالا من سوزه شدم و همگی به من خندیدیم . نمی شناختیمشان ولی صمیمیتشان از همین برخوردهای ساده منتقل می شد .

بعد از استراحتی کوتاه برای برگشت برنامه ریزی کردیم . از وسط شهر که رد می شدیم ف بوی دیزی در هوا پیچیده بود و دامن دوستان از کف رفته . هوس دیزی کرده بودند و هیچ رقمه راه نداشت .  به سمت شهر رفتیم . اول آدرس وانت گرفتیم و برای برگشت با وانت با آقا حجت هماهنگ کردیم .  آقا حجت دفتر باربری وانت دارد و خودش هم وانت دارد . شماره اش را می گذارم خواستید پلدشت بروید داشته باشید شاید لازمتان شود .

بعد از هماهنگی و قرار وانت ، رفتیم سمت دیزی و دل سیر دیزی زدیم . دیزی که خوشمزه بود . بعد از  چند ساعت رکاب زنی لذتش بیشتر هم شده بود .

دوچرخه ها را بار زدیم

دوچرخه ها را بار زدیم

آخرین خاطره های سفرمان هم عبور با ماشین از جاده ای بود که قدم به قدمش را با تمام وجود لذت برده بودیم و مروز می کردیم تمام اتفاقات مسیر را . مخصوصا قسمتی را که در شب طی کرده بودیم برایمان خیلی جالب بود .

در این سفر موارد زیر قابل توجه اند :

1- جاده مرزی در فاصله بین جلفا تا سد ارس بعد از تاریکی هوا بسته می شود . در صورتی که در این منطقه سفر می کنید حتما این مورد را در نظر داشته باشید .

2- در فاصله بین پارک کوهستان تا سد ارس ، فقط کلیسا آب آشامیدنی دارد . هیچ روستایی هم در مسیر نیست . د نظر داشته باشید .

3- در حالت کلی عکس بداری از مرز قانونی نیست . در این خصوص سخت گیری زیاد نمی شود ولی دقت کنید . مخصوصا در مناطقس که تاسیسات دفاعی و پاسگاه هستند عکس برداری نکنید .

4- کناره های ارس در خیلی جاها خطرناک اند و خاک سست دارد . زیاد نزدیک رودخانه نشوید .

5- ما برای شب مانی اولین ده بعد از گیت را انتخاب کردیم . امکان چادر زنی در تفرجگاه وجود دارد که گزینه بهتری است . سرویس بهداشتی هم دارد .

6- در صورتی که هوا خیلی سرد بود یا تعدادتان زیاد بود ، می توانید از مسجد ده هم برایشبمانی استفاده کنید . شماره متولی اش را از مغازه های ده می توانید بگیرید .

7- از مسیر پلدشت می توانید به نخجوان هم بروید . می تواند برنامه جالبی باشد که از جلفا به پلدشت و از آن مسیر به نخجوان و دوباره به جلفا رسید .

8- در تبلیغات شاید در مورد بازار مرزی پلدشت شنیده باشید . زیاد در موردش حساب نکنید . چیزی برای دیدن ندارد .  خریدی اگر دارید جلفا خیلی بهتر است .

9- در پلدشت با مردم معاشرت کنید . لذت خواهید برد .

10- هر چه از جلفا به پلدشت نزدیک تر می شویم مرز حساس تر می شود .  احتیاط واجب آن است که زیاد به مرز نزدیک نشوید .

11- خیارستان ورودی شهر را از دست ندهید . رفتید سلام ما را هم برسانید .

ادامه تصاویر را در گالری زیر ببینید:

‏2 دیدگاه در نوشته‌ی “رکابزنی از جلفا تا پلدشت در کرانه ارس

  1. Ali

    من تو سفر كنار دوستان بودم و بسيار خوش گذشت مجددا از همه بخصوص از آيدين عزيز و خانواده محترم همسرشان سپاسگزاري مي كنم ??

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *